سيد محمدباقر درچه اي
تاريخ فوت : ۱۳۴۲قمري
محل دفن : تخت فولاد اصفهان – كازروني
زندگي نامه
علامه سيد محمد باقر درچه ي در سال ۱۲۲۷ هجري شمسي ديده به جهان گشود. و پس از طي تحصيلات مقدماتي در درچه و اصفهان و استفاده از درس اساتيدي چون ميرزا محمد باقر چهارسوقي،ابوالمعالي كلباسي وميرزا محمد حسن نجفي به عراق رفت . در نجف از محضر علماي بزرگي چون : ميرزاي شيرازي،سيد محمد حسين ترك و ميرزا حبيب الله رشتي مستفيض گشت و در سال ۱۳۰۳ ه.ق به اصفهان بازگشت و به تدريس فقه و اصول مشغول گرديد. وي به همراه آخوند ملا عبدالكريم گزي جلسه درسي خود را به طور عمده در مدرسه نيم آورد اصفهان برگزار مي نمود. طلاب از اطراف و اكناف و شهرهاي دور و نزديك به محضرش شتافته و از خرمن خردش خوشه ها مي چيدند. فضلا و محققين، صلحا و متعبدين فيض مجلس درس و صف جماعت او را غنيمت دانسته به خدمتش شرفياب مي- شدند.چندين سال بود كه در اصفهان در اصول فقه مدّرسي چون او نيامده بود و در عصر خويش از همه مدرسان اصفهان برتري يافته و در زهد و تقوا نيز بين علما امتيازي ويژه داشت. پس از درگذشت آيت الله سيد اسماعيل صدر در كاظمين به سال ۱۳۳۸ ه.ق مرجع تقليد اهالي اصفهان و برخي نقاط ايران گرديد .
از شاگردان برجسته وي مي توان به شيخ اسماعيل معزي،آيت الله بروجردي،حاج آقا رحيم ارباب و حاج ميرزا علي آقاي شيرازي و بيش از پنجاه عالم برجسته ديگر اشاره كرد. از آيت الله العظمي سيد محمد باقر درچه اي نوشته ها و تاليفات متعدد بر جاي مانده است كه مهمترين آنها يك دوره فقه و اصول در هفده جلد مي باشد. كه اكثر مجلدات آن بالغ بر هفتصد صفحه مي باشد و متاسفانه تاكنون چاپ نشده است. مرحوم درچه اي ۳۸ سال تمام به تدريس اصول دين مشغول بود و هيچ گاه درس را حتي براي ساعتي تعطيل نكرد. اگر چيزي از اين فقيه بزگوار مي پرسيدند و او نمي دانست، با صراحت اظهار مي داشت نمي دانم و اين لفظ را بلند مي گفت تا شاگردان ياد بگيرند كه اگر چيزي را نمي- دانند از اينكه بگويند نمي دانم عارشان نيايد. مرحوم جلال الدين همايي كه از نخستين روزهاي ورود به مدرسه نيم- آورد در محضر آيت الله درچه اي بود در مورد خصوصيات اخلاقي ايشان مي نويسد:« در هنگام سلامت غذايش بسيار ساده و نان خورش شام و ناهار او يا پياز و سبزي بود يا دوغ يا سكنجبين... در سادگي و صفاي روح و بي اعتنايي به امور دنيوي گويي فرشته اي بود كه از عرش به فرش آمده و براي تربيت خلايق با ايشان همنشين شده است.مكرر ديدم كه سهم امام هاي كلان براي او آوردند،ديناري نپذيرفت با اينكه مي دانستم بيش از چهار پنج شاهي پول سياه نداشت ،وقتي سبب را مي پرسيدم مي فرمود:فعلا بحمد الله مقروض نيستم و خرجي فرداي خود را هم دارم و معلوم نيست كه فردا و پس فردا چه پيش آيد... اگر احياناً لقمه اي شبه ناك خورده بود في الفور انگشت در گلو مي كرد و همه را برمي آورد و اين حالت را مخصوصاً خود يك بار به رأي العين ديدم.»
ايشان در شهر منزلي نداشتند و پنج شنبه ها و جمعه ها را به درچه مي رفت و پس از بازگشت نان و ماست مصرفي خود را تا آخر هفته همراه مي آورد و در مدرسه صدر مثل ساير طلبه ها زندگي مي كرد. حالات و رفتار اين بزرگوار و مراتب زهد و قدس و تقواي كم نظير او در تربيت اخلاقي طلاب با استعداد تأثير شگرف و عميقي داشت. گويند ايشان در ماه مبارك رمضان پس از افطار تا سحر به عبادت و نماز مشغول بودند و در قنوت نماز وترشان دعاي ابوحمزه ثمالي را مي خواندند.
همچنين نقل است كه رضا خان با آن همه اختناق و وحشتي كه در جامعه ايجاد كرده بود،وقتي كه به اصفهان آمد و خواهان ملاقات با اين عالم بود،علامه درچه اي تقاضاي او را كاملا ناديده گرفت و به وي بي اعتنايي نمود.
اين مرجع عاليقدر در سال ۱۳۴۲ ه.ق دار فاني را وداع گفت، و پيكرش را در بقعه تكيه كازروني به خاك سپردند.
----------------------------شرح حال مشروح-----------------------
نام، تولّد، نسب و خاندان
سيّد محمّدباقردرچهاى، فرزند سيّد مرتضى، در سال ۱۲۶۴هـ.ق. مطابق با سال ۱۲۲۷ش. در يكى از روستاهاى نزديك به اصفهان به نام دُرچهكه امروزه تبديل بهشهر شده، متولّد گرديد. پدرش فرزند سيّد احمد بن سيّد مرتضى بود و از اعقاب سيّدمحمّد ميرلوحى سبزوارى از شاگردان ميرداماد و شيخ بهايى در عصر صفويّه بودهاست. مرحوم آيتاللّه العظمى سيّد محمدباقر دُرچهاى با سى و يك واسطه به امام هفتم عليهالسلام مىرسد و از اولاد «موسىالثانى»(معروف به ابىسبعه) محسوبمىشود و بدين سبب او را «موسوى» لقب دادند.
سيّد مرتضى داراى ۹ فرزند پسر و يك فرزند دختر بود كه تقريباً همهى پسرانوى در زمينههاى علوم اسلامى و فقه شيعى تلاش و تحصيل نمودند كه والاترينشخصيت از بين آنها علامه فقيه سيّد محمّدباقر دُرچهاى است كه چهرهى مبرّزى در حوزههاى علميّهى شيعه به ويژه حوزههاى علميّهى ايران و عراق به شمار مىرفت وپس از او دو برادر ديگرش آيتاللّه سيّد محمّدمهدى و آيتاللّه سيّد محمّدحسين دُرچهاى است.
پدرى زاهد و عالمپرور
سيّد مرتضى پدر سيّد محمدباقردرچهاى نيز از دروس حوزوى بهره برده بود و بدين جهت علاقمند بود فرزندانش نيز در مسير نشر علوم و دانشها و معارف شيعه و اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام گام بردارند. به زهد و دورى از مظاهر دنيوى معروف بود به گونهاى كه مردم محل زندگى او يعنى اهالى دُرچه مىگفتند: «حاضر نمىشد هنگام رفتن به اصفهان و بازگشت به درچه براى او اسب و قاطرمجهز بياورند و هر هفته جمعه پياده به مدرسه و تدريس مىرفت و چهارشنبه پياده به درچه بازمىگشت، تا آن كه بعضى به حضورش آمده عرضه مىدارند كه عمل شما به آبروي اهالي (درچه) ضرر مىزند و به اين بهانه ايشان را حاضر به استفاده از اسب و قاطر مىكنند، ولى ايشان شرط مىكند از خارج دُرچه تا خارج اصفهان سوار شود ودر داخل شهر اصفهان بلكه ميان مردم درچه پياده باشد»، «ايشان امامت جماعت هيچيك از مساجد را قبول نكرد تا آن كه مسجدى به نام ايشان نزديك خانهاشمىسازند - و اكنون به همان نام است يعنى مسجد سيّد مرتضى - به تصوّر اين كه شايدايشان ملاحظهى ديگر روحانيون را مىكند، امّا بالاخره آنجا هم نرفت. يكى از رؤساى محل كه شخصيتى بالاتر از سايرين داشت، معروف به آقا محمد قلعهاى ،گفته بود: من يك پوستين گرانبها براى ايشان هديه بردم. پس از آن، احترامى كه قبلاً بهمن در مقام ردّ سلام مىنمود، كاهش داد.»
مير سيّد على دُرچهاى، فرزند سيّد مرتضى نقل مىكند:»در ايّام قحطى، روزى مادرمان نزد آقا آمد و گفت: بچهها گرسنهاند و چيزى درخانه نيست. آقا سر از كتاب بلند كرد و گفت: خداوند درست مىكند. اين تقاضا مكررشد. سپس پدرم مرا خواستند و فرمودند: سيّد على آن مجمعه مسى را به سده ببر وبفروش و گندم و آرد تهيه كن تا براى بچهها نان بپزند. من غرق فكر شدم كه اين كار با وضاع قحطى چگونه ممكن مىشود و بالاخره گريه افتادم كه فقط از ظروف همين را داريم و چقدر براى ما مشكل شده كه ناچار به فروش آن در اين شرايط هستيم. پدرم سر بلند كرد و حال مرا ديد، به من گفت: سيّد على، ناراحت نباش آن روزى كه خداوند اين مجمعه را نصيب ما كرد، براى چنين روزى بوده است. هنگامى كه خواستم خود را (براي رفتن به سده و فروش مجمعه)آماده كنم درب خانه را زدنددر را باز كردم، ديدم بقچهاى نان و گوسفند پخته در ديگ آوردند و به اين صورت مسئله (فروش مجمعه مسي)حل شد.»
تحصيل در مكتبخانه
او با اندوختههايى از آغوش پدر و دامن مادر كه خود مجموعهاى از كمالات اخلاقى بود طبق آداب و رسوم آن زمان راهى مكتبخانه شد. سيّد محمّدباقر در هفت سالگى از مرحوم «ملا محمود» مكتبدار دلسوز قصبهى درچه تحصيلات را فرا گرفت و به يارى حافظه و استعداد كمنظير خود و نيز مساعدت محيط علمى و دينى آن خانهى پربركت و تشويقهاى پدر فاضل و دانشمندش نبوغ خود را نشان داد. وى در كمترين زمان و برخلاف معمول و برخلاف ساير همكلاسان از قرآن آغاز كرد و آموختن آن را سريع به پايان برد. آنگاه كتابهاى گلستان سعدى، ترسل، نصاب و غيره را گذراند و از آموختن رياضيات و حساب سياق و خلاصه آنچه كه متداول در مكتبخانهها بود فارغ شد. جهش علمى سيّد محمّدباقرنسبت به ساير همكلاسان باعث شد كه ملا محمود، پدر(سيّد مرتضى) را خواست و با صراحت به او گفت: «او از نظر حافظه و استعداد نه تنها بر همه فرزندانت، كه بر دودمانت برترى دارد و آيندهاش بسيار درخشان است.»
هنوز دو سال از تحصيل سيّد محمدباقر در مكتبخانه نمىگذشت، كه به پيشنهاد مكتبدار و نظر مساعد پدر آن جا را ترك كرد و در پاى مسند درس پدر دانشمند خود زانو زد و ادبيات عرب را نزد وى فرا گرفت و آن گاه به فراگيرى فقه و اصول و در ضمن آن خودسازى و تهذيب نفس پرداخت. ديرى نگذشت كه سيّد محمدباقر دُرچهاى محيط درچه را براى تلاشهاى علمى خود كوچك ديد و در سن سيزده سالگى راهى اصفهان گرديد.
ورود به حوزهى علمى، معنوى اصفهان
او پس از تحصيل مقدمات و قسمتى از فقه و اصول در مكتب پدر، به حوزهى علميّهى اصفهان رو آورد و در مدرسهى نيمآورد (نيمآور) اصفهان، در كنار برادر بزرگوارش آيتاللّه سيّد محمّدحسين موسوى(محدّث) سكونت گزيد و در آنجا به كسب علم همّت گماشت. مدرسهى نيمآورد علاوه بر اين كه از عصر صفوى تا بحال بطور مستمر به عنوان يك مركز علمى پربركت به شمار مىآيد از نظر زيبايى و هنر نيز جلوهى ويژهاى دارد.
آمادگى در تعليم و تعلّم
بيش از يك سال از اقامتش نگذشته بود كه تدريس فقه و اصول(سطح) را شروع كرد. وى با برخوردارى از هوش سرشار و حافظهاى قوى در رشتههاى مختلف علمى از محضر علماى اصفهان بهرهها گرفت و خيلى زود به عنوان يكى از پرتلاشترين و بااستعدادترين طلبهها شهرت يافت. از سوى ديگر به خاطر استعداد و توانايى كمنظيرش، در هر علمى از علوم حوزوى كه وارد مىشد در اندك مدّتى به حدّ تخصّص و استادى در آن پيش مىرفت و مىتوانست، پس از چند روز همان درس را براى جمعى از طلاب تدريس كند. وى تقريباً تمام اوقات شبانهروز خود را با تحصيل و تدريس و مطالعه پر مىكرد. گويند در آن زمان، مرحوم سيّد محمدباقر با همين سن كم زبانزد طلاب و علماى حوزهى اصفهان شده بود. آنها مىگفتند: عجيب است كه سيّد محمدباقر با آن كه چندان سنّى ندارد و هنوز جوانى بيش نيست حوزهى درس گرم و پربارى دارد.
آنچه كه بيشتر زبانزد طلاب و علماى حوزهى اصفهان بود، نوع بيان و تدريس سيّد محمّدباقر بود. او ابتدا مطالب را دستهبندى مىكرد و سپس بحث را كاملاً مىشكافت. شايد همين شيوهى تدريس او بود كه همهى شاگردانش(به قول مرحوم شهيد آيتاللّه عطأاللّه اشرفى اصفهانى) يا مجتهد مسلّم بودند و يا مرجع تقليد.
استادان حوزهى اصفهان
اساتيد مبرّز آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى در حوزهى اصفهان عبارت بودند از:
۱-ميرزا ابوالمعالى كلباسى(۱۲۴۷ – ۱۳۱۵هـ.ق.): وى فرزند علاّمه آية اللّه حاج محمدابراهيم كلباسى است.
۲-ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى ، مير سيّد محمدباقر، چهارسوقى(متوفى ۳۱۳هـ.ق.): او درفقه و اصول و ادب و رجال استادى مسلّم و محقّقى عالىمقام است ولى اشتهار اوبيشتر بواسطهى كتاب معروف و نفيسش(روضاتالجنات فى احوال العلمأ والسادات) است.
۳-حاج شيخ محمّدباقر نجفى(متوفى ۱۳۰۱هـ.ق.): پسر شيخ محمّدتقى صاحب كتاب هداية المسترشدين كه در اواخر عمر يگانه شخص متنفذ در ولايت اصفهان واز جمله پيشوايان روحانى طراز اوّل ايران و غير محسوب شده است. از جمله نيكوترين كارهايش آن كه در سالهاى قحطى ۱۲۸۸ق. تقريباً معادل جميع مايملكخود را استقراض نمود و در ميان فقراى اصفهان و نواحى تقسيم كرد و جان هزارانبينوا را از مرگ سياه قحطى رهانيد.
۴-ميرزا محمّدحسن نجفى اصفهانى( ۱۲۳۷- ۱۳۱۷هـ.ق.): ميرزا محمّدحسننجفى عالمى بزرگ و فقيهى نامور و در زهد و تقوى بود، مرحوم ميرزاى شيرازىاعتماد تامى به او داشت كه اهل اصفهان هروقت از ايشان سؤال مىكردند به چه كسى رجوع كنند مىفرمود: به ميرزا محمّدحسن نجفى و خواص از ايشان تقليد مىكردند،وى امام جماعت مسجد ذوالفقار بود و عمر خود را صرف تحصيل و تدريس وتأليف و تصنيف و جواب استفتائات مىنمود.
هجرت به سوى حوزهى علوى
آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى پس از تلمّذ از محضر اين گونه شخصيّتهاى علمىو فرهيخته معنوى در اصفهان، با عشقى وافر راهى حوزهى مقدّس نجف اشرفگرديد، گرچه در آن زمان او خود به عنوان مجتهدى محقّق و مسلّم به شمار مىرفت و سفر در آن زمان مشقتهايى را به دنبال داشت لكن قصد وى تحصيل بيشتر علومظاهرى و باطنى در كنار بارگاه امام الموحدين على بن ابىطالب عليهالسلام بود. نخست به همراه دوست ديرين خود (آيتاللّه نائينى) به سوى روضهى مطهرحضرت امير مؤمنان عليهالسلام شتافت و دورى از بستگان و اقامت در شهرى غريبرا با اين شيرينى معنوى و لذّت روحانى جبران نمود. او گنبد و گلدستههاى حرم نخستين فروغ امامت را مىديد كه چون نگينى نورانى بر انگشتر نجف نورافشانىمىكرد. پس از ورود به نجف و سكونت در مدرسهى صدر با توان و كوششزايدالوصفى به ادامهى تحصيل پرداخت و به محضر اساتيد بزرگى راه يافت و بيش از چهارده سال متوالى در كلاسهاى درس اساتيدى چون ميرزا محمّدحسن شيرازىمشهور به ميرزاى بزرگ يا مجدّد (۱۲۳۰ - ۱۳۱۲هـ.ق.) ، آيتاللّه سيّد حسينكوه كمرى ، (متوفى ۱۲۹۱هـ.ق.)، حاج ميرزا حبيباللّه رشتى و علماى ديگر زانوىادب زد و در عرض اين چند سال نهايت بهره را از محضر استادان نامى نجف برد. اودر حالى كه بيش از چند ماه از تحصيلش در نجف نمىگذشت، بنا به تقاضاى جمعىاز طلاب، خود به تدريس فقه و اصول پرداخت. در مدّتى كوتاه آوازهى تدريس آقاسيّد محمّدباقر بالا گرفت و با وجود استادان بزرگ اين شهر، درس ايشان در ميانطلاب نيز شهره و معروف شد. در سالهاى آخر اقامت در نجف ، وقتى مىخواستندفضل و عظمت علمى كسى را گوشزد كنند، مىگفتند فلانى از شاگردان سيّدمحمّدباقر دُرچهاى يا آخوند خراسانى است. اين دو استاد بالاترين محك و ملاكعلمى طلاب در نجف بودند. علامه پس از چند سال اقامت، به اصفهان بازگشت.
بازگشت به اصفهان، اقامت و تدريس در مدرسهى نيمآورد
مرحوم آيتاللّه دُرچهاى وقتى از نجف به قصد افاضه به وطنش برمىگشت، به مدرسهى نيمآورد آمد و تا پايان عمر علمى خود آنجا را ترك نكرد. او دوران طلبگى ، دوران مرجعيت و استادى و دوران تجرّد و تأهل خود را تماماً در حجرهى مدرسه ىنيمآورد گذراند. پس از ازدواج، زن و بچهاش در درچه بودند و هفتهاى دو روز، پنجشنبه و جمعه را، پيش آنها بود و بقيهى هفته را در مدرسهى نيمآورد مىگذراند. درسهاى او نيز اكثراً در مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، و در دو مَدرس جنوبى و شمالى همين مدرسه برقرار شد. حدود سه سال بعد، چون مَدْرَس مدرسهى نيمآورد، يعنى مَدرَس و حياط مقابل آن، گنجايش شاگردان را نداشت، به ناگزير چند درس را به مسجد نوى بازار برد . مدرسهى نيمآورد به واسطهى وجود وى و آخوند ملا عبدالكريم گزى رونق خاصى يافت و از اطراف و اكناف شهرها و روستاهاى دور و نزديك دانشجويان علوم دينى به محضرشان مىشتافتند و از خرمن انديشه شان خوشهها مىچيدند.
به جز تدريس در مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، و مسجد نوى بازار اصفهان در مسجد بازارچه حمام وزير، نزديك دربامام ، امامت مىنمود.
تعدّد تدريس و شيوه آن
تدريس ايشان متنوع بود، اصول دين را از توحيد تا معاد و علوم فقهى تا اجتهاد را درس مىداد، سى و هشت سال به افاضت فقه، اصول، فلسفه و ساير علوم و رياضت به يك منوال و هيچگاه درسى را دقيقهاى تأخير و تعطيل روا نمىداشت، حتّى در دمى كه خبر فوت كسانش را به حضرتش اظهار مىداشتند، مشغول بود! در خصوص قناعتش همين بس كه به نانى و نان خورش مختصرى اكتفا مىكرد.
در رابطهى با چگونگى تدريس و پرورش شاگردان او آقا نجفى قوچانى در اثر ارزشمندش سياحت شرق آورده است: در (درس)آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى فقط فضلا جهت درس مىرفتند، دنيا در اطراف آن آقا پيدا نمىشد و درس او را همه مىنوشتند. بعد از برههاى كه از قوانين فارغ بوديم به اصرار همان شيخ (يكي از دوستانش) به درس خارج اين آقا (علامه سيد محمد باقر درچه اي) رفتيم. يك درس اصول و يك درس فقه و... مىنوشتيم ولكن بسيار مشكل بود. چون از شاگردهاى حاج ميرزا حبيباللّه رشتى بود خيلى مفصّل مىگفت.... هر درسى را صبح دو مرتبه تقرير مىكرد و عصر يك مرتبه، كه نصف شاگردها كه فراموش كرده بودند كه ما هم گاهى از آنها بوديم، عصر به تقرير سِيّم مىرفتيم. به عبارت ديگر روزى سه مرتبه هر درسى را مكرّرمىگفت.... و بسيار هم از مطالعه و فكر نمودن شب و روز زحمت مىكشيد. زندگى رامثل ساير طلبهها مىگذراند و محتاج به بازار نبود و اگر دو سه سير گوشتمىخواست، طلبهاى براى او مىخريد و فقيرانه به سر مىبرد و شبزندهدار بود وبسيار در درس و بحث خود زحمت مىكشيد. وقتى چند مرتبه در پنجشنبه و جمعهبه دليل بيمارى به ده نرفت، او را به مهمانى دعوت كرديم و در همان حجرهى ما، شبرا مىماند و مىخوابيد و شوخ بود.
استادى مسلّم در رياضيات، هيئت و طب
غير از رشتههاى منطق، معانى بيان و صرف و نحو، در مباحث جانبى و علوم ديگر نيز مورد توجّه بود. فقه و اصول، علم رياضى و هيئت و نجوم را نزد اساتيد بزرگ اين فن فرا گرفت، و در كمترين زمان تسلّط در اين علوم پيدا كرد و در حوزهى علميّهى اصفهان تدريس رياضى، هيئت و نجوم را آغاز نمود و شاگردانى ارزنده به خصوص در بحث تنجيم پروراند. در رشتهى رياضى، حساب و هندسه روز و رياضيات قديمه نظير خلاصْالحساب و ديگر كتب، رياضى قديمه را به شيوايى تدريس مىكرد. در پروراندن شاگردانى لايق در هر رشته يد طولايى داشت. مرحوم حاج شيخ محمّدباقر قزوينى متخصّص علم نجوم و هيئت كه گويند در اين رشته واقعاً استاد بوده، يكى از شاگردان مرحوم علاّمه سيّد محمّدباقردرچهاى، به شمار مىآيد. مرحوم قزوينى دردورهى زندگىاش بارها اشاره به شاگردى در نزد علامه دُرچهاى كرده است علاقهمندان به اين فن، افراد باذوق در تحصيل اين دانش اطراف او تجمّع مىكردند و از خرمن پرفيض دانش او بهرهها مىگرفتند.
در بحث هيئت و نجوم، چند آثار علمى از او به جاى مانده است. از جمله در يكى از مساجد درچه شاخصى، به روش مخصوص قرار داده بود، كه از نظر دانشمندان اهل فن قابل توجّه بود.همچنين ديوارهاى خانه شخصىاش -كه خود معماريش كرده بود- طورى طراحى شده بود كه ظهر و ساعات قبل و بعد از آن قابل تشخيص بود. شاخصى هم در همان منزل ترتيب داده بود كه برخى از علماى اين فن براى ديدن ديوارهاى خانه و آن شاخص مخصوص به دُرچه مىرفتند و اين دقّت نظر و ظرافت، مورد تعجّب همهى اهل فن قرار گرفته بود. آيتاللّه سيّد محمّدباقر محمدباقر دُرچهاى در فراگيرى فلسفه و عرفان پيشرفتى چشمگير داشت كه تكميل آن را به نجف موكول كرد. او از اساتيد اين فن نيز به خوبى بهره گرفت، به طورى كه از اساتيد مبرّز فلسفه و عرفان به شمار مىرفت.
از ديگر دانشهايى كه علاّمه در آن تخصص داشت علم طب بود. جدّيت او در اين علم تا بدانجا بود كه از او سؤال كردند، مگر مىخواهى فقط طبيب شوى؟ او جواب منفى داد و گفت نه، ولى «العلمُ عِلمان: علمالابدان و علمالاديان» از اين رو من فراگيرى علوم جسمى و علوم روحى(يا علوم دينيه) را به موازات يكديگر در حدّ توان و تسلّط به پيش مىبرم و چه مانعى دارد فقيه، طبيب هم باشد، و يا طبيب، فقيه هم باشد؟ آن گاه در تأييد نظر خود جمعى از علما و فقهايى را نام مىبرد كه ذوجنبتين بودند. او در اين رشته نيز چون ساير علوم به شكل چشمگير به پيش رفت، چنان كه در علم طب و قوانين طبى و طب سنّتى استادى قابل، و مورد توجّه بود. از طبيب
معروف اصفهان ميرزا ابوالقاسم گوگردى نقل شده، گاهى در مجالسى كه آقا سيّد محمد باقر حضور داشت و از قانون بوعلى ذكرى به ميان مىآمد، علاّمه عباراتى را از كتاب قانون از حفظ مىخواند و تحليل مى كرد و نظر خاص خود را هم بيان مى نمود كه موجب تعجّب حاضرين و اهل فن مى گرديد.
اشتياق به شعر و ادب فارسى
مرحوم استاد جلالالدين همايى از عشق و علاقهى استاد خود به شعر و ادب فارسى سخن مىگويد و مىنويسد: عصرها(حدود يك ساعت به غروب مانده) در ايوان شمالي مدرسه (نيم آورد)، مجلسى تشكيل مىشد مىنشستم، معمولاً در آغاز درس خطبهى حمد و ثناى مختصرى با غزلى مىخواند. وى به ديوان اشعار شعرا و به خصوص مثنوى علاقه خاصى داشت، مطالعه مثنوى در شبهاى تعطيلى و به هنگام خواب، جزو برنامهى هميشگى او بوده است.
جامعيت در بسيارى از علوم
آقا سيّد حسن مدرّس دربارهى تسلّط سيّد محمّدباقردُرچهاى به علوم مختلف گفته بود: «به اكثر علوم مسلّط بود و در همهى جهات جامع و مشابه اين جور افراد كم است، كه در اكثر علوم وارد و استاد باشد. روى هم رفته علامه مرد موفقى بود و مرجعى كمنظير، مرحوم علامه با توجّه به تخصّصى كه در علوم مختلفه داشت در حقيقت جامع اكثر علوم بود و همهى اين علوم، همراه با زهد و تقوا با حافظهاى كمنظير، در يك انسان جمع شده بود(رحمة اللّه عليه).»
تبحّر در علم تفسير و رجال
مرحوم آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى در تسلّط به علوم قرآنى و تفسير نيز يد طولايى داشت، ضمن اين كه در دانشهايى مانند علم رجال هم يك عالم رجالى محسوب مىشد.
تأثير اساتيد نجف
مؤلف «سياحت شرق» تأثير استادى چون مرحوم ميرزا حبيباللّه رشتى را در نحوهى تدريس علامه مؤثر دانسته است و مىنويسد: از ايراد و اشكال و وجود عديده بر رد هريك و اِن قُلت و قُلت در بين، كه در وقت نوشتن گاهى يكى دو وجه (آن) فراموش مىشد و گاهى ترتيب از حيث تقديم و تأخير از نظر مىرفت.....تقرير مىنمود.(۱۶۰)
خلاصه آن كه: افراد مستعد و طلاب و دانشپژوهان با استعداد به درس علامهدُرچهاى مىرفتند. و آن طلبههايى كه حوصله و آمادگى چندانى براى شقوق مختلفو فروع عديده نداشتند به اين درس نمىآمدند و اگر مىآمدند، چند روزى بيش نبودكه به قول علماى بزرگ از جمله آيتاللّه بروجردى ، آقا سيّد حسين و همچنين آقانجفى قوچانى ، سيّد محمدحسن، دردرس علامه فقط فضلا راه داشتند.
مدرّس پرآوازه
از جمله دروس استثنايى و پرآوازهى آيتاللّه دُرچهاى كه جلوه و عظمت ويژهاىداشت تدريس اصول دين به طور اجتهادى بود. اين درس در روزهاى آغازين و آنهم نه به عنوان يك درس جانبى و حاشيهاى بلكه همرديف با درس خارج فقه، اصولو فلسفه و درسهاى ديگر گفته مىشد.
آيتاللّه سيّد عبدالحسين طيّب دربارهى استادش مىگويد:
»عمدهى فقه و اصول را در اصفهان ، خدمت مرحوم آية اللّه آقا سيّد محمّدباقردُرچه اى بودم. تقريباً مدّت يازده سال مرتّب به درس اين بزرگوار رفتم، در اين مدّت،جدا از فقه و اصول، معارف و حقايق ديگرى را نيز از آن بزرگوار و استاد كاملآموختم. درست است كه ثمرهى ظاهرى اين يازده سال تحصيل مداوم خدمت ايشان،مرا به درجهى اجتهاد رسانيد، اما آنچه مهمّ بود، من از آن مرحوم، درس زندگى،اخلاق و شخصيت را فرا گرفتم.»
تدريس استاد از منظر شاگردان
حكيم فقيه مرحوم حيدرعلىخان برومند در مورد تدريس فقه منحصر به فرددُرچهاى عقيده داشت كه: «فقه مرحوم علامه در دنياى شيعه، اگر نگويم بىنظير، بايدبگويم كمنظير بود. او در فقه ذوقيات منحصر به فرد داشت و ابتكاراتى از خود نشانمىداد كه در كمتر كتب فقهى به آن اشاره شده است و فقهاى معظم بندرت به آنهاپرداختهاند. توجّه او به بعضى از ريزهكارىها و عنايت به بعضى فروع، انسانرا بهتعجّب وامىداشت. در دستنوشتههاى او گنجينههاى معظمى است كه در آنگوهرهاى قيمتى فراوان است، اين نوشتهها از غناى فكرى و پختگى انديشه و تلاشهمهجانبه او برخوردار است.»
مرحوم آيتاللّه العظمى بروجردى نيز ضمن تدريس فقه، گاهى به ابتكارات وذوقيات كم نظير او اشاره مىكرد و مىفرمود: «من چند جلد از نوشتههاى خطىاستادمان مرحوم سيّد محمّدباقر دُرچهاى را كه در مباحث فقه و اصول و كلام به تقريردرآورده است، از فرزند ايشان آقا سيّد ابوالعلى گرفتم و چندين روز متوالى در آنمجلّدات تعمّق و بررسى كردم و پس از مطالعه هر مبحثى، بر استادم آفرينها گفتم وتحسينها كردم(رحمة اللّه عليه). تسلّط مرحوم دُرچهاى در فقه و اصول بيش از سايررشتهها بود و مخصوصاً فقه استاد، قوى تر از اصول او بود.»
گفتنى است كه آيتاللّه بروجردى ، در هر دو درس فقه و اصول علامه شركتمىكردند. واعظ دانشمند آقا سيّد مرتضى برقعى كه از سخن دانان بزرگ و وعاظمشهور زمان خود به حساب مىآمد در مجلس ختم فرزند ارشد آقا سيّد محمّدباقردُرچهاى كه از سوى آقاى بروجردى در مدرسهى فيضيه قم، برپا شده بود منبر رفت وگفت: «امروزه اگر حوزههاى علميّه و جهان تشيّع و علماى شيعه و مراكز تشيع و تأليف و تصنيف كتب مختلف در شيعه تجديد قوا يافته و در سراسر عالم رونق ويژهدارد، از بركات آقاى بروجردى و مرهون تلاشهاى پىگير و برنامهريزىهاىمدبّرانه و زعامت اوست و همين آقاى بروجردى و دهها نفر ديگر همهدستپروردهى علامه دُرچهاى هستند.»
تأسف اهل علم نجف از بازگشت درچهاى به اصفهان
مرحوم آيتاللّه آقا سيّد حسين موسوى خادمى نقل كرده بودند كه: «در محضرآيتاللّه بروجردى بودم. ايشان از عظمت علمى استاد سخن مىگفتند و مىفرمودند:
من زمانى كه از اصفهان به نجف رفتم، طلاب نجف متأثر بودند و افسوسمىخوردند كه چرا درس مرحوم سيّد محمّدباقر دُرچهاى وقتى كه در نجف بود، آنطور كه بايد استفاده نكرده بودند.» سپس آقاى خادمى ادامه داده بود كه: «علما عقيده داشتند كه بعضى از مباحث فقهى مرحوم دُرچهاى، مثل معاملات و عبادات به مراتباز آقاى آسيّد محمّدكاظم طباطبايى يزدى، و آقاى آخوند خراسانى، آخوند ملا محمدكاظم، بهتر بوده است. در بعضىمباحث اصول هم، چون الفاظ و ادله عقليه و.... خيلى قوىتر از ديگران بود.»
بازار اصفهان تحتالشعاع شاگردان سيّد محمدباقر
در پايان جلسات درس آقا سيّد محمّدباقر ، بازار اصفهان با حركت دستهجمعىعلما، چهره زيباترى داشت، وقتى كه درس به آخر مىرسيد و آقايان علما، مدرسهىنيمآورد يا مسجد نو را ترك مىگفتند، بازار از معمّمين موج مىزد، به گونهاى كه همهبازاريان و كسبه، مشتريان خود را رها كرده و به تماشاى صدها معمّم مىايستادند ومشتريان و عابران هم كنار مىرفتند تا راه را براى گروه طلاب باز كنند و خود همنظاره گر آن صحنهى جالب باشند.
حضور مؤثر آية اللّه درچهاى در بحث علمى
يكى از مهمترين محافل علمى، فقهى اصفهان كه مبرّز بودن حوزهى علميّهىاصفهان به ويژه رتبهى آن را پس از حوزهى نجف اثبات كرد، مجلسى بود كه در منزلحاج آقا نوراللّه نجفى تشكيل شد و علماى اصفهان در آن حضور داشتند. در اينمجلس يكى از مدرّسين پرآوازهى نجف در آن زمان يعنى آية اللّه محمّدمهدىخالصى زاده(متوفى ۱۳۴۳هـ.ق.) با طرح مسايلى در مورد آزمودن مدرّسين و سطحعلمى حوزهى اصفهان برآمد كه با جوابهاى ارزشمند سيّد محمّدباقر دُرچهاى وحاج آقا منيرالدين بروجردى مواجه شد.
مناظره چارهساز با دانشمندان اهل سنت و مسيحى
مرحوم آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى در محاورات، مناظرات و مباحثاتش آنچنانتبحّر و تسلّط داشت كه در گفتگوها ابتكار عمل را در دست گرفته و با منطق راستين واستدلالى قوى طرف را مجاب مىنمود. در اين باب سه مورد از مناظرات علامهدُرچهاى نقل شده است:
۱- مناظرهى آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى با يك كشيش مسيحى آشنا به مباحث
اسلامى و مسيحيت.
۲- مناظرهى علامه با بزرگترين عالم سنّى در مركز علم و دانش يعنى نجف اشرف
۳- مناظرهى علامه با يك مسلمان مطلع و قدرتمند در همه گونه مباحثات علمى.
مناظره با كشيش
اوّلين مورد مناظره با كشيشى است كه با بسيارى از طلاب علوم دينى به بحثمىنشست و كم كم اين گفتگوها باعث شد علما و طلاب به فكر افتادند تا شخصىقوى و وارد به كليهى مباحث اسلامى را از بين روحانيون برگزينند. مرحوم آيتاللّهآقانجفى شيخ محمدتقى، روزى از جمع طلاب سؤال كرد آيا در بين خودتان يك نفر زرنگ و مطّلع بهمبانى اسلامى و آگاه به عقايد مسيحيان و مكاتب ديگر سراغ داريد تا او را براى بحثبه جلفا بفرستيم؟ همهى طلاب حاضر پس از شور و ولوله و در گوشى صحبت كردنبِالاتّفاق عرضه داشتند: بهترين كس براى اين كار طلبهاى در مدرسهى نيمآورد به نامسيّد محمّدباقردُرچهاى فرزند سيّد مرتضى است، اگرچه جوان است و سنى از اونگذشته است ولى در مناظره يد طولايى دارد و اطلاعات جانبىاش نيز خيلى قوىاست. بحث بسيار جالب بود بويژه راهى را كه سيّد محمّدباقر در ابتداى مناظره طىكرد، كشيش را متوجّه كرد او با شخصى مواجه است كه هم از حيث علمى از محتواىمسيحيت آگاه است و هم در علوم اسلامى نيز جامع و مسلّط و طريقه استدلال رابسيار خوب مىداند. استدلالهاى علامه در جواب كشيش چنان قوى و مستند وهمهكس فهم بود كه همهى حاضران با نگاههاى معنىدار به كشيش خيره شده بودند،به نظر مىرسيد كشيش قانع شده است و ديگر حرفى براى گفتن ندارد بعد از اين جلسه كشيش با آقاى دُرچهاى رفاقت گرمى برقرار كرد و حتّىچندمرتبه با اطلاع قبلى در مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، به حجرهى دُرچهاى آمد. بعد از مدّتىسيّد محمّدباقر عازم نجف شد و پس از چهارده سال درس و بحث در نجف بهاصفهان مراجعت كرد، جالب آن كه كشيش جزو اوّلين دستهاى بود كه به ملاقاتعلامه آمد وبا او خيلى گرم گرفت و اين دوستى همچنان برقرار بود و گهگاه اين دويكديگر راملاقات مىكردند و بحثهاى آرامى داشتند. اين مناظره تاريخى دركليساى وانك انجام شد.
نظم از مهمترين ويژگىهاى او
مرحوم آيتاللّه سيّد عبدالحسين طيّب يكى از دستپروردگان سيّد محمّدباقر دراين مورد مىگويد: مسألهى نظم در امور و تقسيم ساعات شبانهروز، براى كارهاى مختلف وبرنامهريزى ايشان، زبانزد بود و در مورد نظم آن بزرگوار، همين را عرض كنم كه درمدّت يازده سال كه خدمت ايشان بودم، حتّى در يك جلسه درس غيبت نكردند و دراين مدّت هيچگاه، درس از من فوت نشد و در تمام مدّت، درس در ساعت معمولخود برگزار مىشد. اين نظم و انضباط استاد مسلّماً در شاگردان نيز، بىتأثير نبود. من،در طول زندگى، سعى كردم مانند استاد منظّم باشم. بعضى از آقايان طلبه، در مدرسهمىگويند كه: ما ساعتهاى خود را با رفت و آمد شما منظّم مىكنيم. مىدانيم چه وقتبراى درس مىآييد، چه ساعت براى تجديد وضو و چه هنگام مدرسه را تركمىكنيد.
تأثير انضباط استاد بر شاگرداندانشمند بزرگوار، حجتالاسلام والمسلمين آقاى صهرى واعظ (ره)، كه درمجلس ختم آيتاللّه حاج ميرزا علىآقا شيرازى يكى از شاگردان سيّد محمّدباقردرچهاى، سخن مىگفت، به مناسبت جلسه، به بحث از استاد او يعنى علامه دُرچهاى و يكى ازخصوصيات بارز اخلاقىاش پرداخت و گفت: در سالهاى آخر زندگى، در مسيرحركت علامه از دُرچه ُرچه، تا اصفهان و بالعكس و مدرسه و مسجد، تمام بازاريان و اهالكوچه و خيابان بعضى كارهاى خود را با حركت علامه و زمان رفت و آمد او تنظيممىكردند و همه مىدانستند كه الان كه علامه را در فلان نقطه زيارت كردند، ساعتدقيقاً فلان وقت را نشان مىدهد. در حوزهى درسى، تدريس در زمان معين شروعمىشد و در دقيقهى معيّن به پايان مىرسيد و علامه مطالبى را كه در نظر گرفته بودندكه در آن ساعت معيّن بگويند، مىگفتند: به طورى كه نه مطلب كم مىآمد و نه به وقتكلاس اضافه مىشد، دقيقاً اندازهى درس با اندازهى وقت منطبق بود. در جايى ديگرآقاى صهرى مىفرمود: ما طلاب مدرسهى نيمآورد كارهايمان را با ورود و خروج وشروع و ختم درس علامه تنظيم مىكرديم. بارها تجربه كرديم كه وقتى عصر روزجمعه، بيش از بيست كيلومتر راه را با الاغ از دُرچه تا اصفهان مىپيمودند و در مسيرراه، ارادتمندان هم ايشان را زيارت مىكرند و به ايشان تبرّك مىجستند، وقتى تهعصاى ايشان به سنگ دهليز درب ورودى مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، مىخورد و كلمه «لا اله لاّ اللّه» و يا «لا حول و لا قوْ الاّ باللّه العلى العظيم» را از زبان ايشان مىشنيديم،ساعت زمان معيّن را نشان مىداد و عجيب است كه ايشان ساعتى در جيب نداشت وبه ساعت نمىنگريست و در عين حال كارها با نظم دقيقهاى انجام مىداد. ايشان بهنقل از آيتاللّه العظمى بروجردى مىفرمودند: «نظم استاد ما مرحوم سيّد محمّدباقردُرچهاى و برنامهاش كمسابقه بود.»
اهتمام به درس
آيتاللّه سيّد محمّدباقر دُرچهاى براى حفظ مجلس درس در برابر هر پيشامدىخم به ابرو نمىآورد و كار خود را با دقت وصفناپذيرى انجام مىداد مرحوم استادجلالالدين همايي باب آورده است: بر سر درس بوديم و استاد به سخنمىپرداخت. ناگهان مردى روستايى از اهل محل آقا، در حاشيهى مجلس درس پيداشد و شروع كرد جويده جويده به تمجمج مطالبى را عنوان كردن، ناگهان استاد سرخود را بلند كرد و گفت: والده مرحومه شدهاند؟ خدا بيامرزدشان، مرد روستايى بهاشارهى سر پاسخ مثبت داد، همه فهميدند كه استاد مادر خود را از دست داده است،ولى درس همچنان ادامه يافت و البته پس از ختم درس، آقا رفت به وظيفهى خودعمل كند.
مرحوم آيتاللّه سيّد عبدالحسين طيّب مىفرمودند: در جلسهاى كه جمعى ازعلما و روحانيون براى يك امر مهم كشورى تشكيل داده بودند از مرحوم دُرچهاىنيز دعوت شد و وجود ايشان نيز ضرورت داشت، زمان جلسه بعدازظهر جمعه بود وآقاى دُرچهاى بايد طبق برنامه از دُرچه به اصفهان مىآمد و در جلسهاى كه در خانهيكى از علما در پشت مسجد شاه (جامع عباسى)، تشكيل مىشد شركت مىكرد، گرچه هنوز ساعتمقرّر و موعد نرسيده بود، و به نظر بسيارى بعيد بود كه اين پيرمرد ۷۰ ساله بتواند باالاغ اين مسير بيست كيلومترى را با توجّه به وضع برف و يخبندان از درچه به اصفهان طى كند، وى در حوالى نصرآباد به سبب بدى هوا ناچار گرديد از الاغ پيادهشوند و الاغ را به يك نفر بسپارد و خود در همان شدّت بارش برف، پياده به راه ادامهدهد. بدين ترتيب آقا سيّد محمّدباقر ، با وجود سختى راه سر وقت در جلسه حاضرشد.
آيتاللّه شيخ محمدباقرزند كرمانى كه از نخبگان عصر خويش بود و همواره درامور بويژه مسايل علمى از محضر علامه دُرچهاى بهره مىبرد فرموده بود: مرحوماستادم سيّد محمّدباقر خيلى در كارهايش منظّم و مرتّب بود. من از شاگردان او بودم. درس را منظم و با ترتيب بيان مىكرد. مقيّد بود به رديف بحث را شروع كند و به پايانبرد ابتداى بحث چيست؟ مقدمه كدام است؟ مثال از كجا نقل شده؟ نتيجه آن چيست؟نظريه ديگران و بالاخره نظر خودش و مطلب جديد، همه بايد روى نظم گفته مىشدو مطالب هرگز نبايد تقدّم و تأخرش به هم مىخورد و از اين رو رؤوس مطالب رابراى ترتيب و نظم تدريس، يادداشت مىكرد، هرچند احتياجى به آن يادداشتنمىشد.
تدريس و بحث علمى در ماه مبارك رمضان
استاد ارجمند آقاى سيّد احمد مرتضوىمىفرمود، يك بار ملاقاتى با يكى ازشاگردان سيّد محمّدباقر به نام آقاى شيخ محمّدحسين اشنى داشتم، او گفت نزديكماه مبارك رمضان، به آقا(سيّد محمدباقر) گفتيم به ماه رمضان رسيديم چكار مىكنيد، گفتند: مىرويم تبليغ، ايشان فرمود من براى اين ستون ها درس مىگويم، گفتيم: نمىشود و طلبهها صدمه مىخورند .(يعني در صورت عدم وجود طلاب درس از دست آنها مىرود) آقا گفتند: «من درس «جبر و فويض» را مىگويم و مدّتى است مىخواهم بگويم و امكانپذير نشده است«،بالاخره تصميم گرفتيم در درس ايشان حاضر شويم وقتى وارد مدرسه شديم ديديمدر آن جلسهى بحث آقا به قدرى جمعيت آمده است كه ديگر جاى ما و بقيّهى طلابنيست، همه آمده بودند، آقا اين بحث را شروع كردند و يك ماه طول كشيد.
ورع و مراقبت
آيتاللّه شيخ احمد فياض (ره) كه خود يكى از استوانههاى علمى و معنوىاصفهان بود دربارهى مراقبت و پرهيز از لغوگويى استاد خود مىگويد: مرجعيّت بهعهدهى ايشان بود. وى مرد بسيار نزيه و مواظبى بود. طلاب هراس داشتند كه نزدايشان سخن لغوى بگويند. حوزهى درسش پرحرارت بود. صبحها در مسجد نو (بازاراصفهان)، درس فقه و اصول مىگفت و عصر هم براى افرادى كه نبودند يا درست درس را نفهميده بودند همان درس را تكرار مىكرد.
تأثيرات معنوى استاد بر شاگردان
مرحوم قدسى نيز در مقدمهى رسالهى ارزشمند شعوبيه در خصوص زهد وتقواى علامه دُرچهاى آورده است: »حالات و رفتار اين بزرگوار و مراتب زهد و قدس و تقواى كمنظير او همواره درتربيت اخلاقى دانشوران بااستعداد تأثير شگرف و ژرف داشت.»زمانى كه نگارنده اين سطور به مناسبت بزرگداشت عارف والا مقام حاج ميرزاعلى شيرازى در مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، خدمت مرحوم آيتاللّه شيخ حيدرعلى محقّقرسيدم خاطراتى را از ايشان نقل فرمودند كه: روزى مرحوم آيتاللّه حاج سيّدمحمدباقر دُرچهاى در جلسهى درس، مطالبى فقهى را بين شاگردان مطرح كرده،خطاب به آنان گفته بود: اين مسأله را كجا ديدهايد؟ همه مُهر سكوت بر لب زده بودند. مرحوم حاج ميرزا علىآقا شيرازى نيز در جلسه درس حضور داشت و سخنى بر زباننياورد، ولى پس از پايان درس كه آيتاللّه دُرچهاى به طرف حجره خويش مىرفتهمراه ايشان به محل اقامت استاد رفت و جاى آن مطلب مورد سؤال و نشانى آنمسأله را كه از شاگردان پرسيده بود، به مرحوم علامه گفت. مرحوم سيّد محمّدباقردُرچهاى فرموده بود: شما كه از اين نكته و مأخذ آن باخبر بودى، چرا در جلسه درسو جمع طلاب نگفتى؟ مرحوم شيرازى جوابى نداده و سكوت اختيار كرده بود.
بىاعتنايى به ظواهر و سيل وجوهات
ايشان حتىالامكان مايل نبودند وجوهات(كه امانت است) به ايشان داده شود،ولى اين سخن را به زبان نمىآوردند و اظهارش را خلاف مىدانستند و اگر كسىمىآورد، و به خصوص اگر كسى اصرار مىكرد عدم دريافت را خلاف مىشمردند. وجوهات را عمدتاً به مدرسهى نيمآوردمىآوردند و آنجا به ايشان مىپرداختند. بارها ديده مىشد كه افرادى با وجوهات كم يا كلان، كنار ايوان حجره ايشان(بهطورى كه از داخل حجره ديده نشوند) نشسته و يا ايستاده، ساعاتى را منتظرمىماندند تا ايشان از حجره بيرون آيد و وجوهات را دريافت كند.
سخن استاد همايى در باب زهد علامه
»آن بزرگ در علم و تقوا آيتى بود عظيم و به حقيقت جانشين پيغمبر اكرم صلىاللّهعليه و آله و ائمه معصومين عليهمالسلام بود، در سادگى و صفاى روح و بىاعتنايى بهامور دنيوى فرشتهاى بود كه از عرش به فرش فرود آمده و براى تربيت خلايق باايشان همنشين شده است. مكرّر ديدم كه سهم امامهاى كلان براى او آوردند ودينارى نپذيرفت با اين كه مىدانستم كه بيش از چهار پنج شاهى پول سياه نداشت. وقتى سبب را مىپرسيدم مىفرمود: من فعلاً مقروض نيستم و خرجى فرداى خود راهم دارم و معلوم نيست كه فردا و پسفردا چه پيش بيايد. بنابراين اگر سهم امام را بپذيرم ممكن است حقوق فقرا تضييع شود. گاهى ديدمچهارصد، پانصد تومان كه به پول امروزى چهارصد و پانصد هزار تومان بوده برايشسهم امام آوردند و بيش از چند ريالى كه مقروض بود قبول نكرد.»
او فقط بخشى از وجوهات را مىپذيرفت
آقاى سيّد حسن مدرّس اصفهانى نقل مىكرد: «در سالهاى آخر عمرش(حدود دهسال) مرجعيت در ايران منحصر به او بود. و با اينكه فقط بخشى از وجوهات رامىپذيرفت و هميشه وجوهاتى نزد او وجود داشت. با اين حال در نهايت فقر وسادگى زندگى مىكرد و همهى عمر خودش را با نان و ماست، نان و لبو، نان وسكنجبين آب زده و لباس كرباسى به سر مىبرد. زن و فرزند را به سادهزيستى وقناعت عادت داده بود و آنان به روش او راضى و خوش و قانع بودند و دو چيز بعد ازوفاتش بين خاص و عام به ويژه روحانيون ورد زبانها شد: سادهزيستى در تمام ابعادزندگى و در همه عمر و چيزى بعد از خود نگذاشتن و نداشتن.»
ميزان ارادت به اهلبيت عليهمالسلام و توسّل به آنها
مرحوم علامه دُرچهاى به طور كمنظيرى عاشق و دلباختهى ائمه اطهارعليهمالسلام بود و در تمام احوال به ويژه هنگام مشكلات به آنها توسّل مىجست ضمن اين كه اكثر شاگردان سيّد محمدباقر از شدت علاقه و ارادت استاد خود به ائمهاطهار عليهمالسلام سخن گفتهاند مانند آىْاللّه العظمى بروجردى ، آىْاللّه سيّدمحمّدرضا خراسانى، آية اللّه حاجآقا رحيم رباب و آية اللّه سيّد عبدالحسين طيّب وشاگردان او چه آنها كه نام برده شد و يا امثال حاج ميرزا علىآقاشيرازى، آقا سيّدجمالالدين گلپايگانى، شهيد سيّد حسن مدرّس همه از ارادتمندان، علاقمندان ومروّجان فرهنگ اهل بيت عليهمالسلام بوده اند.
علامه در زمان مرجعيّتش با توجّه به علاقهى وافرى كه به نقل حديث و ذكر اخبارآل محمد صلىاللّه عليه و آله و روضه امام حسين عليهالسلام داشت همه ساله ايام وليالى قدر و شب عاشورا خود منبر مىرفت و پس از نقل احاديث در مورد مصائباهلبيت عليهم السلام هم خود گريه مىكرد و هم مستمعين به شدّت مىگريستند.
نهايت وارستگى
استاد جلالالدين همايى(ره) مىفرمايد: اگر احياناً لقمهاى شبههناك خورده بود،برفور انگشت در گلو مىكرد و همه را برمىآورد. و اين حالت را مخصوصاً خود يكبار به رأى العين ديدم. ماجرا از اين قرار بود: يكى از بازرگانان ثروتمند، آن بزرگوار رابا چند تن از علما و طلاب دعوت كرده بود. سفرهاى گسترده بود، از غذاهاى متنوع باانواع تكلّف و تنوع. آن مرحوم به عادت هميشگى مقدار كمى غذا تناول كرد. پس ازآن كه دست و دهانها شسته شد، ميزبان قبالهاى را كه مشتمل بر مسألهاى كه به فتواىسيّد حرام بود براى امضا حضور ايشان آورد. وى دانست آن ميهمانى مقدمهاى براىامضاى اين سند بوده و شبههى رشوه داشته است رنگش تغيير كرد و تنش به لرزهافتاد و فرمود: من به تو چه بدى كرده بودم كه اين زقّوم را به حلق من كردى؟ چرا ايننوشته را پيش از نهار نياوردى تا دست به اين غذا آلوده نكنم؟ بس آشفتهحالبرخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و كنار باغچهى مدرسه مقابل حجرهاش نشستهو با انگشت به حلق فرو كرد و همه را استفراغ كرد و پس از آن نفس راحتى كشيد.
در عصر شكوفايى حوزهى علميّهى نجف، در آن جا معروف شده بود كه مرحومآقا سيّد محمّدباقر در دو جهت بىمانند است: يكى در سختى زندگى و قناعت وتهىدستى و ديگرى در پركارى در امر تحصيل و جدّيت و مداومت شبانهروزى. وىدر حجرهاى كه ذكر آن رفت بجز دو شب كه به درچه مىرفت(در هفته) بقيه شبها رادر مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، مىماندمرحوم همايى مىنويسد: ده دوازده سال متوالى ملازم خدمت او بودم و اكثراوقات چاى اوّل شب و هنگام سحر و احياناً پخت و پز او را كه مخصوص ايّام كسالتاو بود من مباشرت مىكردم. در هنگام سلامت غذايش بسيار ساده بود و نان خورششام و ناهار او يا پياز و سبزى بود يا دوغ و سكنجبين.
قوّت حافظه
در اين مورد آيتاللّه حاج آقا حسن مدرّس اصفهانى ، گفته است: علامه دُرچهاى ازنظر حافظه و قدرت استعداد در قرون اخير و حتّى در دودمان مرحوم ميرلوحى درعصر صفويه و خاندان سادات درچه به اين ميزان نداشتهايم.
مرجعيّت و اعلميّت درچهاى
آيتاللّه سيّد اسماعيل صدر كه از مراجع تقليد جهان تشيّع به شمار مىآمد، دراواخر عمر به كاظمين مراجعت نمود و در آن مكان مقدس چشم از جهان فرو بست با رحلت اين عالم شيعى، مرجعيّت تقليد مردم اصفهان و سپس نقاط ديگر كشورايران به آيتاللّه العظمى سيّد محمّدباقر دُرچهاى رسيد كه ايشان با داشتن رسالهىعمليه مرجعيّت داشت.
به طورى كه در ايران و عراق مرحوم سيّد محمّدباقر را استوانهى سِترگ دانش وتقوا، و اسوهى فرزانگى و فرهيختگى و از مبرّزترين چهرههاى فقهى عصر و مرجع
معظم تقليد به حساب مىآوردند.
آيتاللّه شهيد اشرفى اصفهانى فرموده است كه: در زمان مرحوم علامه سيّدمحمّدباقر دُرچهاى با اين كه علماى بزرگ زيادى در شهرهاى ايران به خصوصاصفهان كه مركز حوزهى علميّهى ايران بود، وجود داشتند ولى اغلب از خودرسالهاى نداشتند. زيرا در مقايسهى خود با مرحوم دُرچهاى نه تنها مدعى اعلميّتنبودند، بلكه به خود اجازهى تأليف رساله هم نمىدادند. فقط دو نفر از علماى آنزمان(آن هم بنا به درخواست و اصرار زياد شاگردانشان) صاحب رساله بودند كه يكىعلامه فقيه سيّد محمّدباقر دُرچهاى بود و ديگرى مرحوم شيخ محمّدحسينفشاركى، فشاركى; البته مرحوم فشاركى هم خودش مستقلاً رسالهاى نداشت، بلكه حاشيهاىبر رسالهى برادرشان مرحوم شيخ محمّدباقر فشاركى نوشته بود. از سخن مرحوماشرفى استفاده مىشود كه رساله و مرجعيت علامه بر اساس ميل و خواسته ايشاننبوده، بلكه بنا به اصرار شاگردان ايشان بوده است. در جاى ديگر مىفرمايند: اصلاًعلامه دُرچهاى در اين واديها و در اين فكرها كه رساله و يا عنوان مرجعيّت داشتهباشد نبود، بلكه اين مسائل عموماً از جانب شاگردانش بر ايشان تحميل مىشد.
باز هم از مناقب اخلاقى
مرحوم همايى براى منوچهر قدسى بيان مىكند: وقتى يكى از شاگردان، مُهر آقا راجعل كرده، استفاده يا سأ استفادههايى نموده بود، براى ما بسيار سنگين بود كهفردى گستاخ با ازهد و اتقاى زمان چنان بىپروا رفتار كند! به حكم غيرت و حالتجوانى با چند تن از طلاب مقيم مدرسه كه در بين آنان يكى دو نفر از فرزندان آقا همبودند دست به دست هم داديم و آن شاگرد بدكردار را به باد كتك گرفتيم، آقا از كم وكيف ماجرا آگاهى يافت. آن فرد را كه احتمالاً احتياج و فقر مالى او را به انحرافكشانيده بود خواست و شروع به نصيحت او نمود و با ما كه فكر مىكرديم در حمايتاز آن مرجع عالىمقام كار مهمى كردهايم، شروع به انتقاد و ملامت كردن نمود كه چهكسى به شما اجازهى ضرب و شتم داد؟ حالا برويد وضو بسازيد و بياييد توبه كنيد. بهدستور عمل كرديم و در حجرهى خود آقا گرداگردش نشستيم و آقا با آهنگى كه ازاضطراب و هيجان مىلرزيد شروع به جارى كردن صيغه توبه بطور شمرده شمردهنمود و ما با او تكرار كرديم: «استغفراللّه ربى و اتوب اليه»
تكريم و احترام به اهل منزل
از جمله خصوصيات اخلاقى مرحوم علامه دُرچهاى آن بود كه ايشان تقيّد داشتاز دو شبى كه در طول هفته، در دُرچه، نزد خانواده به سر مىبرند، حداكثر بهره گرفتهشود. از همين رو تأكيد مىكردند كه به هنگام صرف شام، ناهار و صبحانه تمام افرادمنزل از دختر و پسر، همسر و عروس و احياناً داماد گرد هم باشند و بگويند و بشنوندو سؤال كنند. ايشان ضمن پاسخگويى به پرسشها، به تناسب بحث، چند نكتهىاخلاقى و تربيتى نيز مىگفتند و در همان رابطه داستانى شيرين و شنيدنى بيانمىكردند و سعى داشتند حتىالمقدور و در باب محبّت اهلبيت عليهمالسلام و اطاعت از آنان نكاتى را متذكّر شوند.
پاسخ قاطع
علامه دُرچه اى سؤال افراد را تا آنجا كه حضور ذهن داشت، بىدرنگ، صريح،كوتاه و محكم پاسخ مىداد و اگر در موردى، مختصر ترديدى داشت، آن را هم صريحو سريع به بعد حواله مىداد و اگر پرسشى را به بعد وامىگذاشت كه معمولاً در مسايلسياسى و اجتماعى بود و نظرش آن بود كه در جوانب آن سؤال سياسى و اجتماعىتحقيق كند و سپس پاسخ گويد، گرچه به طور كلّى كمتر اتّفاق مىافتاد كه پاسخ سؤالىرا به بعد واگذارند.
استاد جلالالدين همايى آورده است: «لطف و اعتماد آن بزرگوار در حق بنده بهحدى بود كه جواب استفتاهايى را كه از او مىشد به من محوّل مىفرمود. البته هميشهبعد از نوشتن استفتأ صورت نوشته را به دقت مىخواند و اگر نظرى در عبارت يامطالب آن داشت به اصلاح مىآورد. جواب اكثر استفتاهايى را كه در اواخر عمر از اوشده به خط من است. مُهر اسم خود را به هيچ كس حتّى فرزندانش نمىداد. به دست من مىسپرد تا پاىاستفتاها و اسناد شرعى كه اجازه مىفرمود بزنم.»
توصيف دستپروردگان، از مربى خودالبته شاگردان علامه دُرچه اى هم چه در زمان حيات وى و چه پس از آن هموارهقدردان زحمات و محبّتهاى او بودند از جمله آية اللّه العظمى بروجردى در يكى ازملاقاتهاى خود با بعضى از فرزندان آن مرحوم فرموده بود: «من و شما همه فرزنديك پدريم، منتهى شما فرزندان روحانى و جسمانى او هستيد، و من تنها فرزندروحانى پدر شما هستم، و پدر شما دربارهى من خيلى زحمت كشيده به طورى كهوقتى از اصفهان و از محضر ايشان به نجف اشرف ، مشرّف شدم خود را خيلى نيازمنداساتيد بزرگ آنجا نمىديدم......»از ديگر دانشآموختگان محضر پرفيض آقا سيّد محمّدباقر، عالم عارف وپارساى دانشمند آية اللّه حاج شيخ غلامرضا يزدى معروف به فقيه خراسانى(متوفى ۱۳۳۸ ش.) است. وى نيز همواره با اشتياق از استاد خود تجليل كرده و درس او رابسيار دقيق، عميق و دلنشين دانسته است.
وسواس ممنوع
يك روز به مرحوم دُرچه اى گفتند يكى از شاگردان در وضوسازى از خودوسواس نشان مىدهد. ايشان گفته بود: «آن فرد بيايد و وضو بگيرد بعد كه در حضوراستاد وضو گرفته بود، آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى فرموده بود: حالا نمازت را بخوانببينم! او هم نماز ظهر و عصرش را اقامه نموده بود. چون نمازش خاتمه يافت طلبههاگفتند: آقا ايشان مىرود وضويش را تكرار مىكند و نمازش را اعاده مىنمايد. آية اللّهدُرچهاى گفته بود: وى را در حجره نگه داريد تا آفتاب غروب كند و وسواس ازسرش بيفتد.»
آقاى مرتضوى از مرحوم عمويش آيتاللّه سيّد محمدمهدى(و همچنين يكى ازعلماى اصفهان) نقل مىكند كه: »يك روز شخصى كه خود را خيلى به علامه نزديك مىدانست و خودش راخودمانى قلمداد مىكرد، در حضور آقا عرضه داشت كه من گندمهاى يك يتيم را، بهدليل اين كه كيسه كافى در دسترس نبود، روى گندمهاى خودم ريختم، اندازه گندمهاتقريباً معين و مشخص بود و بنا دارم آن را بعداً به طور تخمين جدا كنم، به نظر شمااشكالى كه ندارد؟ سخن آن شخص كه به اينجا رسيد، آقا بر خلاف انتظار طرف، يكمرتبه عصبانى شد و با حالت تغيّر و فرياد گفتند: چرا روى هم ريختى؟ چرا گندمها رامخلوط كردى؟ خلاف انجام دادى. و بعد دستور دادند سهم مزبور از اموال جداشود.»
شاگردان علامه سيّد محمّدباقر
بىشك يكى از دستاوردهاى بزرگ علماى اسلام به ويژه دانشمندان شيعهپرورش شخصيتهايى بوده كه نه تنها در بُعد علمى بلكه از حيث عملى و معنوىسرآمد بوده و در جهت تقويت اركان دين و حفظ شريعت و تقويت فرهنگ عترتگامهاى ارزشمندى برداشتهاند مرحوم آيتاللّه العظمى سيّد محمّدباقردُرچهاى نيزيكى از آنان است كه علاوه بر سير و سلوك و تقواى وجود به منزلت والاى علمى نائلآمده و در اين راستا نيز در پرورش عالمان توانمند و وارسته موفّق بود و گام هاى استوارى را برداشته است در اين بخش به برخى از شاگردان والامقام اين علامه بزرگ اشاره نماييم:
- سيّد ابوالحسن اصفهانى
- سيّد حسين طباطبايى بروجردى
- شهيد سيّد حسن مدرس
- حاج آقا رحيم ارباب
- سيّد محمدرضاخراسانى،
- آقا سيّد ضيأالدين عراقى (اراكى)
- ملا محمدحسن طالقاني
- آقا ميرزا مهدى اصفهانى
- حاج ميرزا علىآقاشيرازى،
- سيّد عبدالحسين طيّب،
- شيخ محمدباقر زند كرمانى
- شيخ محمدحسن عالم نجفآبادى
- سيّد زينالعابدين طباطبايى ابرقويى
- شيخ محمدحسين اشنى قودجانى
- شيخ غلامرضا يزدى (فقيه خراسانى)
- سيّد عطأاللّه دربامامى (فقيه امامى)
- شيخ محمدحسين اشنى قودجانى
- حاج ميرزا حسنخان جابرى انصارى
- حاج مير سيّد حسن چهارسوقى روضاتى
- جلالالدين همايى،
- شيخ محمدرضا حسامالواعظين
- حاج سيّد جمالالدين گلپايگانى
- شيخ احمد فياض فروشانى
- سيّد محمدحسن نجفى قوچانى،
- ميرزا محمدحسين نائينى،
- سيّد احمد صفايى خوانسارى
- ميرزا ابراهيم امينالواعظين
- سيّد علىاصغربرزانى،
- ميرزا محمدباقرتويسركانى،
- علىنقى ثقة الشريعه
- شيخ محمدرضا حسينآبادى جرقويهاى
- حاج ميرزا محمدحسين جعفرى
- حاج ميرزا عبدالرزاق محدث حائرى همدانى
- شيخ علىمحمد فقيه احمدآبادى
- سيّد محمد لطيف خواجويى
- سيّد فخرالدين خوانسارى
- سيّد يوسف خراسانى،
- ملا محمد دهاقانى
- شيخ حسن كمرهاى خاتمى بروجردى
- سيّد محمدجوادخراسانى
- سيّد عباس حسينى دهكردى
- شيخ حسن دشتكى
- ميرزا فتحاللّه دربامامى
- ميرزا فرجاللّه دُرى
- ملا حسن دولتآبادى
- ميرزا مجتبى روضاتى
- محمدحسن نجفى رفسنجانىنجفى
- سيّد حسين موسوى رجايى (معروف به بلند)
- سيّد محمدحسين رضوى كاشانى
- سيّد محمدحسن سدهى اصفهانى
- شيخ محمدرضا شريعت طالخونچهاى
- لطفاللّه شمسالواعظين ريزى لنجانى
- محمدباقر علوى شهيدى
- شيخ اسماعيل عقدايى بروجردى
- ملا على عاشقآبادى
- ميرزا ابوالحسن عمادالشريعه
- حاج سيّد حسين علوى خوانسارى
- سيّد محمد صدرالواعظين
- ملا محمدجواد صافى گلپايگانى
- ميرزا محمدطاهر مدرس اردبيلى
- حاج سيّد محمدباقر ابطحى سدهى
- ميرزا ابوالقاسم اصفهانى
- شيخ على فقيه فريدنى
- شيخ محمدهادى حكيم فرزانه
- حاج شيخ محمدباقر قزوينى
- سيّد جوادقمى
- ميرزا عبدالحسين قدسى
- شيخ محمدعلىكرمانى
- شيخ محمدابراهيم كلباسى
- ميرزا محمدحسن ميردامادى
- شيخ محمود مفيد (حكيم)
- سيّد محمدحسين ميردامادى
- ميرزا عبدالعلى مرندى
- ميرزا علىمحمدميردامادى
- ميرزا عبدالحسين ميردامادى
- مير سيّد محمد مدرّس
- مير سيّد حسن مدرّس
- ميرزا محمدخليل ميردامادى سدهى
- ميرزا ابراهيم نواب
- ميرزا محمدباقر امامى
- سيّد محمدباقرنحوى
- حاج سيّد محمدحسن نحوى
- شيخ عبدالوهاب نصرآبادى
- حسن وحيد دستگردى
- شيخ يحيى فاضل هرندى
- حاج شيخ شمسالدين
- شيخ محمدحسن همدانى
- سيّد محمد كاظم موسوى همدانى
- ملا محمد همامى
- حاج شيخ محمدعلى يزدى
ميراث علمى سيّد محمدباقر درچهاى
از آيتاللّه العظمى سيّد محمّدباقر دُرچه اى نوشتهها و تأليفات متعدّد برجاىمانده كه بيشتر در علومى مانند فقه و اصول است از جمله:
۱- يك دورهى ۱۷ جلدى در فقه و اصول: كه شامل مطالبى در باب فقه،اصول، كلام، درايه، رجال، اخبار و احاديث و ديگر زمينههاى علمى است، اينمهمترين اثر علامه به حساب مىآيد، اكثر مجلّدات آن بالغ بر هفتصد صفحه مىشودو با توجّه به اين كه مطالب آن با خط ريز به نگارش درآمده است مىتوان حدس زد كهمجلدات چاپى آن بيش از پنجاه جلد شود.
اهل فن و بزرگان فقه و اصول آثار علامه را از نوادر فقه محسوب مىكنند ومرحوم آية اللّه العظمى بروجردى، آية اللّه حاج آقا محمد مقدّس بيدآبادى اصفهانى رامأمور كردند تا كتاب را بررسى، تنقيح و آمادهى انتشار كنند، كه متأسفانه به علّترحلت آقاى بروجردى و مدّتى پس از آن فوت آقاى مقدّس بيدآبادى كار ناتمام رهاشد و موجب شد كه اين اثر تا زمان حاضر تقريباً مهجور بماند.در حال حاضر اين مجلّدات نزد آقاى حاج سيّد احمد مرتضوى موجود است ونگارنده نيز از عنايت آقاى مرتضوى بهرهمند شده و با وجود كسالتى كه ايشان داشتندكليهى مجلدات رادر اختيار گذاردند تا تورقى نمايم، در باب محتواى آن مطالبىذكر شد، تعداد اوراق اين مجلدات به ترتيب عبارتند از:
۱-جلد اول، ۸۶۱ صفحه ۲ - جلد دوم، ۹۲۱ صفحه ۳ - جلد سوم، ۸۵۴ صفحه ۴ -جلد چهارم، ۴۳۷ صفحه ۵-جلد پنجم، ۶۰۷ صفحه ۶ - جلد ششم، ۴۸۲ صفحه ۷ -جلد هفتم، ۱۲۹۴ صفحه ۸ - جلد هشتم، ۱۳۹۸ صفحه ۹ - جلد نهم، ۵۸۹ صفحه ۱۰ -جلد دهم، ۶۵۹ صفحه ۱۱ - جلد يازدهم، ۱۲۱۴ صفحه ۱۲ - جلد دوازدهم، ۱۲۴۱صفحه ۱۳ - جلد سيزدهم، ۱۱۳۰ صفحه ۱۴ - جلد چهاردهم، ۹۶۴ صفحه ۱۵ - جلدپانزدهم، ۱۵۰۷ صفحه ۱۶ - جلد شانزدهم، ۱۷۱۲ صفحه ۱۷ - جلد هفدهم، ۱۲۴۱صفحه
۲-قريرات اصوليه: كه در واقع، تقرير درس اصول ايشان است كه توسط آية اللّه
سيّد حسن چهارسوقى تحرير شده و حدود سيصد صفحه است. لازم به ذكر است كهبجز آيتاللّه چهارسوقى از ديگر شاگردان سيّد محمّدباقر كه تقريرات وى رانوشتهاند مىتوان از: آقا ملا محمّد دهاقانى، آقا حاج شيخ محمّدرضا جرقويه اى، آقاشيخ محمّدابراهيم كلباسى، آقا ميرزا مجتبى روضاتى و شهيد سيّد حسن مدرّس يادود.
۳-رسالهى علميّه يا توضيح المسائل آية اللّه درچهاى.(اين رساله چاپ شدهاست)
۴-رسالهى جبر و تفويض: اين رساله به صورت دستنويس حدود ۷۰ صفحهاست و در صورت چاپ بالغ بر دويست صفحه خواهد شد.(۲۰۴)
۵-حاشيه بر مجمع الرسائل رسالهى عمليهى آية اللّه شيخ محمد حسن گزى: نامبرده ازشاگردان شيخ مرتضى انصارى بوده و بجز مرحوم سيّد محمّدباقردرچهاى، برخىديگر از علماى شيعه نيز بر اين رساله حاشيه نوشتهاند.
۶-حاشيه بر رسايل شيخ انصارى: از جمله كسانى كه بر رسايل حاشيه و تعليقنوشته اند علامه سيّد محمّدباقر دُرچه اى است. علاوه بر نامبرده برخى شاگردان وىنيز بر رسايل شيخ شرح نوشتهاند كه از جمله آنها مىتوان از شهيد آية اللّه سيّدحسنمدرس، آية اللّه العظمى بروجردى و آقا ملا محمّدجواد بن عباس صافى گلپايگانى نام برد.
۷-حواشى بر رسايل عمليه
۸-حاشيه بر اصول دين تأليف شيخ جعفر شوشترى
۹-رسالهاى در ولايت ائمه اطهار عليهمالسلام
۱۰-حاشيه بر مناسك
۱۱-حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى: درباره منزلت اين اثر، شهيد محراب
آية اللّه شيخ عطأاللّه اشرفى اصفهانى گفته بود: اين حاشيه مقام علمى ممتاز آن مرحوم(آيت الله سيد محمد باقر درچه اي)را مىرساند.
بنابر اظهارات برخى از فضلا و محقّقين حجم نوشتههاى اين فقيه بزرگوار بايد بيش از اين موارد باشد به گونهاى كه حكيم متأله مرحوم حيدرعلى خان برومند گزى گفته بود: من عقيدهام همين است كه دستنوشتههاى ايشان(سيّد محمّدباقر دُرچهاى) بايد بيش از اينها باشد و مرحوم دُرچهاى بايد تمام تقريرات درس استادش را نيز داشته باشد. ايشان در نجف كه بودند، تقريرات استادشان را مىنوشتند و خود نيز يك نظرياتى مىدادند، به ياد دارم مخصوصاً در يك مسأله، مرحوم دُرچهاى به آخوند خراسانى اشكالاتى داشت كه در آن نوشتهها به طور مفصّل يادداشت و بررسى شده است. در خصوص كتابت نامههايى كه علامه براى مقامات روحانى، سياسى و مملكتى مىنوشت، رسم بر اين بود كه ايشان املا مىكرد و معمولاً فرزند بزرگش سيّد ابوالعلى يا يكى از شاگردان محرم راز سيّد محمّدباقر كه از خُلق و خوى او برخورداربود آن را مىنوشت، سپس علامه دُرچهاى شخصاً آن را امضا و مهر مىكرد. نامههاىكمحجمتر را كه متن آن بيش از چند سطر نبود، علامه شخصاً آن را امضا و مهرمىكرد. گفتنى است كه در جريان جنبش مشروطه نامههاى مفصّلى بين مرحومآيتاللّه شهيد شيخ فضلاللّه نورى و آيتاللّه سيّد محمّدباقر دُرچهاى رد و بدلمىشده است، كه تماماً به خط خود ايشان نوشته شده و خط ديگرى نبوده است.
امتناع از ديدار با سردار سپه و تبعات آن
با دخالتها و نفوذ استعمار انگليس در ايران به ويژه در اواخر سلطنت سلسلهىقاجاريه ودوران سلطنت احمدشاه و ايجاد اغتشاش و هرج و مرج، زمينههاى ايجادحكومتى كاملاً سرسپرده به نفع دولت بريتانيا، فراهم گرديد و رضاخان با مقدماتى كهاز قبل فراهم شده بود بخصوص با كودتاى اسفندماه ۱۲۹۹ شمسى حاكميت نظامى رادر دست گرفته بود و پس از مدّتى سردار سپه، رئيس الوزرأ شد. اين چهرهىسرسپرده استعمار كه از موقعيّت اصفهانبه عنوان پايگاه برجستهى فقاهت ايرانمطلع بود و نيز از قيادت، مرجعيّت و عظمت آىْاللّه سيّد محمّدباقر دُرچهاى خبرداشت در صدد برآمد تا به كنترل علما و فضلاى اين حوزه مخصوصاً آيتاللّهدُرچهاى بپردازد. در اين راستا با بهرهگيرى از عوامل و سرسپردگانش به اصفهانآمدو قصد ديدار با علامه سيّد محمّدباقر دُرچهاى را داشت امّا پرهيز آقا سيّد محمّدباقر از اين ديدار باعث گرديد تا سردار سپه هدايايى را تهيه و به وسيلهى برخى از نمايندگان و افراد خود جهت علامه دُرچهاى بفرستد علامه از ملاقات به سردار سپهسر باز زد و هداياى آنان را نپذيرفت، حتّى زمانى كه يكى از بستگان ايشان، اصرارداشت حداقل قرآن وى را بپذيرند، علامه دُرچهاى از اين مطلب نيز امتناع نمود.
وقتى رضاخان در قضيه ارسال هدايا شكست خورد، تصميم گرفت با كمك و همراهى عدّهاى روحانىنما و افراد جاهل طورى عمل كند كه هم از موقعيت سيّدمحمّدباقر و هم از محبوبيّت وى كاسته شود و هم شاگردان حوزهى درس او، بهانحاى مختلف پراكنده شوند، از جمله موارد آن اشغال جايگاه تدريس علامه درمسجد نو بازار اصفهان و يا ترويج شايعاتى در مورد آيتاللّه دُرچهاى و نظريات وىبود. در اين ايّام كه مأموران رضاخانى از دور و نزديك علامه را زير نظر داشتند ومىخواستند ايجاد رعب كنند و در حقيقت علامه و اطرافيانش به خصوصشاگردانش را بترسانند، مردم اصفهان خصوصاً جوانان كاملاً مواظب آيتاللّهدُرچهاى بودند و وقتى او راهى مسجد و حوزهى درس مىشد، تعدادى از مردمعلاقهمند اطراف ايشان بودند و هنگامى كه با اعتراض او مواجه مىشدند در فاصلهىدورترى او را همراهى مىكردند، در ماههاى آخر عمر سيّد محمّدباقر دُرچهاى تقريباً همهى اصفهان و حومه و بلكه شهرهاى نزديك و همچنين تهران از زير نظر بودنمرحوم علامه باخبر شده بودند، و با اين كه محصوريت ايشان خيلى شديد نبود، ولىهمين مختصر از ديد مردم بزرگ شده و مسألهى روز گرديده بود. آنچه كه به دستمىآيد اين است كه مدّتى قبل از رحلت آيتاللّه سيّد محمّدباقر دُرچهاى رفت وآمدهاى برخى مأمورين با لباسها و عناوينى مختلف در اصفهان و درچه، و در محلدرس، محله و مكان سكونت و يا در مسجد هنگام اقامه جماعت زياد شده بود.
وفات آقا سيّد محمّدباقر
از جمله برنامههاى منظّم علامه، استحمام وى بود. او هميشه صبح روز جمعه براى نظافت و غسل جمعه به حمّام مىرفت. اين برنامه آن قدر منظّم تكرار شده بودكه اهالى محل و منطقه دُرچه و شايد تمام آشنايان مطلع بودند. آن روز نيز علامه طبقروال هميشگى به حمام رفت و ناگهان در خزانهى آب بينالطلوعين، بدون مقدمهوفات نمود و از اوّلين لحظات مردم اصفهان و ساير بلاد گمان داشتند از غش يا سكتهبوده است، امّا با توجّه به حضور اطباى حاذق كه به عيادتش رفتند مسلّم گرديد كه آنمرجع وارسته جان به جانآفرين تسليم كرده است. و با توجّه به قرائن مىتوانگفت ايشان را به شهادت رسانيدهاند.
خطيب توانا، حجت الاسلام والمسلمين مرحوم آقا سيّد جمالالدين صهرى در مورد ارادت آيت اللّه العظمى حاج آقا حسين بروجردى (ره) نسبت به استادش علامهدُرچهاى فرمود: ما تا پايان عمر مرهون زحمات و تلاشهاى استادمان سيّد محمّدباقردُرچهاى هستيم. آقاى صهرى آنگاه خطاب به حضّار در مجلس ختم مرحوم حاجميرزا علىآقا شيرازى، -يكى از شاگردان علامه- با بيان اعتراضآميز فرمود: چراساكتيد؟ چرا آرام نشستهايد؟ بپا خيزيد. شاگردان علامه مانند مرحوم شيرازى -صاحب اين جلسه- يكى پس از ديگرى از دنيا مىروند و آن همه فضايل و آن همهمناقب ناگفته مىماند. چرا زندگى و مرگ مردى كه يك روز همنوا با شيخشهيد(فضلاللّه نورى) در مقابل بيگانگان و رضاخان ميرپنج با شهامت ايستاد و يكروز هم تن به ذلّت نداد و تسليم هيچ كس به غير خدا نشد چنين مغفول مانده است.
وى در ادامهى سخنانش به موضوع شهادت علامه دُرچهاى اشاره كرد و گفت:
ديديد در پايان هم به گونهاى مرموز و يك روز(شايع كردند)كه در حمام خفه شده يا سكته كرده است. مثل اين كه ايادى حكومت(ماموران و عوامل قتل) باملكالموت عزراييل هماهنگى كرده بودند كه ساعتى قبل از فوت ايشان در «دُرچه«قدم مىزدند و بر اوضاع نظارت مىكردند و همه چيز را زير نظر داشتند. اطباى دولتىهم راه سه ساعته يا چهار ساعته را، در عرض ده دقيقه طى كرده و در محل حاضر شدهبودند و مانند پزشكانى كه دور بدن حضرت رضا عليهالسلامو حضرت موسى بنجعفر عليهالسلام تجمّع و شهادت آن دو را مرگ طبيعى جلوه دادند، با كمال وقاحتنظر دادند و شايع كردند كه علامه به مرگ طبيعى از دنيا رفته است. و مگر مىشودشهادت را و خون را پوشيده نگه داشت كه زهى خيال باطل و فكر خام! چرا بايد مرگ استادالفقهأ، استادالمراجع، استادالمجتهدين، استادالاساتيد،استادالحرّيه و بندهى مخلص خدا مبهم بماند! چرا بر سردرب تكيهى متعلّق بهايشان در تخت فولاد نوشته نشده است كه: اين جا مزار شهيد فضيلت علامهى فقيه»سيّد محمّدباقردُرچهاى» است. چرا دست نوشتههاى او كه محصول تلاش و زحمت يك عمر مطالعه و انديشه ايشان است تكثير نمىشود.
وفات يا شهادت آقا سيّد محمّدباقر در صبحگاه جمعه ۲۸ ربيعالثانى سال ۱۳۴۲ق. در موطن او «درچه» رخ داده است.
متن سنگ مزار وى چنين است:
هو الحىّ الذى لايموت - مرقد منوّر مرجع عاليقدر شيعه مجمع فضائل علمى و عملى، جامع معقول و منقول استاد الفقهأ و المجتهدين حجة الاسلام و المسلمين آيت الله العظمى مرحوم آقا سيّد محمد باقر درچهاى (قدس سره) فرزند عالم جليلآقا سيّد مرتضى موسوى (قدّس سرّهما) كه عمر شريفش را در راه تعليم و تعلم وتربيت مجتهدين و مراجع بزرگ و تأليف و تحقيق و نشر و ترويج احكام اسلام وقرآن و مكتب اهل بيت عليهم السلام گذارنيد و سرانجام در روز جمعه ۲۸ ربيع الثانى۱۳۴۲هـ. ق. دار فانى را وداع گفته و به ملكوت اعلى پيوست.
عظمت تشيع، مراسم سوگوارى و تعزيت
در كتاب «زندگانى آيتاللّه چهارسوقى» درباره عزاى عمومى و تجليل از مقام علامه دُرچهاى آمده است: اهل شهراصفهان منقلب و پريشان بودند و خبرهاي دروغ هم به بهبودي (يعني سلامتي آقا)منتشر كردند تا اصفهان يكباره از جا كندهنشود و در شب بيست و نهم محققاً خبر وفات رسيد و اهل شهر و ديهات آن حدودهمه به درچه رفتند و روز بيست و نهم نعش را با دستگاهى تمام و تشييعى باشكوه باتشكيل دستهها و غيره به سوى اصفهان حركت دادند، ازدحام جمعيت چنان انبوه شدكه تقريباً دو ساعت مدّت مسير ابتدأ تا انتهاى مردم بود و چون به ميدان شاه (امام فعلي) رسيدند، ميدان از مردم مملو گرديد. و از وفور ازدحام كه هركسمىخواست دوش و دست خود را به جنازه بسايد، حدود غروب آفتاب به تختفولاد رسيد و او را در مقابل مقبرهى ملا عبدالكريم گزى(بقعه تكيه كازروني) دفن نمودند.
حاجى آقا نوراللّه در مسجد شاه (جامع عباسي) براى او سوگوارى برپا نمود و چنان انبوهى از مردم شد كه مىگفتند هيچ وقت ميدان و مسجد در هيچواقعه اى چنان جمعيّتى به خود نديده است. مراسم ترحيم او ظهر دوم جمادىالاولىاز آنجا برچيده شد و تا غروب روز سوم در مسجد نو نشستند. و اين چند روزه همهبازارها بسته و شوارع و طرق عمومى سياه پوش و ساير عزاداران آماده بود، و در روزهفتم نيز هنگامهى غريبى بر سر قبر ايشان در تخت فولاد برپا بود.
اشعار در رثا و ماده تاريخ وفات
شعرا و ادبا نيز در تعزيت و تاريخ رحلت آيتاللّه دُرچه اى قصايد و اشعار سرودند از جمله حاج ميرزا حسنخان انصارى در اين مورد گفته است:
ازهد و اتقى و اعلم، هادى راه يقين
باقر علم شريعت، حجّت دين مبين
عمر او هفتاد و پنج و هيچگه فارغ نبود
ساعتى از رنج درس و بحث و نشر علم دين
گفت: فرض عين شد تحصيل علم و نيست هيچ
برتر از علم اصول و فقه در شرع مبين
شد مسلّم در عرب واندر عجم تقليد وى
زانكه شاگردانش هريك گشته استادى
مهيناى محمّد گر قيامت سر برون آرى ز خاك
سر برآر وين قيامت در ميان خلق بين
اسپهان و جملهى بلدان سيهپوش عزاست
خاك ره با اشك و خون ديدگان گشته عجين
گفت بين علماليقين متّقين عيناليقين
پس برو حقّاليقين، بنگر به صفّ عاشقين
جابرى پير غم و با قدّ خم از اين الم
خواست تاريخى رقم، اشكش گذشت از آستين
از صف علماليقين هم شد يكى بيرون و گفت
«باقر از علماليقين شد جانب عيناليقين«
(۱۳۴۲=۱-۱۳۴۳)
# # # # #
وز صف حقّاليقين هم شد يكى بيرون و گفت
«حشر باقر باد فردا با امام پنجمين»
(۱۳۴۲=۱-۱۳۴۳)
و نيز مرحوم حبيب نيّر نيز سروده است:
يا نيّرُ انقِص بِسبعً قُل لِرحمَتِه
«العِلمُ قد ماتَ مِن فقدانِ باقرِهِ»
(۱۳۴۲=۷-۱۳۴۹)
مراسم سوگوارى و عزا
شرح عزادارى سيّد محمّدباقردُرچهاى بگونهاى شكوهمند بوده كه در كتاب «زندگىنامه آيتاللّه چهارسوقى» آمده است: تقريباً در اصفهان آخر اجتماعى بود كهبراى فوت يك نفر قائد روحانى مذهبى به عمل آمد، بعد از آن گرچه در وفات چندنفر ديگر از علمأ هم اجتماعاتى دست داد، لكن هيچيك بدين كيفيت نبود.
علاوهبر اصفهان كه يك هفته تعطيل عمومى و عزاى همگانى بود و حتّى اقلّيتهاى مذهبىمانند ارامنه و كليميان نيز مجالس ختم برگزار كردند، جابرى در توصيف عزادارىاصفهان و نواحى آن آورده است:
به دنبال مرگ سيّد محمّدباقر در اصفهان و بلوكات تا دو هفته از انبوه سينهزن ازو عزادار محشرى در مساجد و بازار برپا بود.
در شهرهاى ديگر ايران نيز سه روز تعطيل رسمى بود و به ويژه در تهرانو قمدرخارج از ايران از جمله در عتبات خصوصاً در نجف مجالسى برگزار شد كه قريب بهاتّفاقِ علما و روحانيون مقيم نجف هم حضور داشتند، ضمن اين كه مجالس ختم دراصفهان و حومه تا اربعين آيت اللّه دُرچه اى ادامه داشت.
همسر سيّد محمّدباقر درچهاى
وى دختر مرحوم حاج اسداللّهدُرچه اى بانويى متديّن و در كمال عفّت و دانايى بود و به حق شايستگى و لياقت همسرى يك مرجع تقليد و استاد بزرگى چون آقا سيّدمحمّدباقر را دارا بود. اين بانو هيچگاه حالت و مرام خود را در احترام به زنان،دستگيرى فقيران و فروتنى نسبت به بانوان از ابتدا تا پايان زندگيش تغيير نداد. درسالهاى بعد از وفات يا شهادت علامه همچنان هوادارى از زنان فقير منطقه را مدنظر داشت. و فوت وى در سوم شعبان ۱۳۷۳ پس از يك بيمارى ممتد رخ داد.
فرزندان او
سيّد محمّدباقر داراى ۹ فرزند بود كه چهار پسر و پنج دختر را شامل مىشد، از اين تعداد تنها در حال حاضر فقط ۲ نفر باقى ماندهاند كه آقاى سيّد احمد مرتضوىتنها پسر ايشان كه به لباس روحانيت در نيامد و آخرين پسر علامه است و نيز آخريندختر سيّد محمّدباقر نيز در قيد حيات است.
پسران
۱- آقا سيّد ابوالعلىدرچهاى: كه در زمان پدر و مرجعيت او، امين و مورد اعتمادپدر محسوب مىشد. ايشان اهل سخن و خطابه نيز بود و در اصفهانو برخى شهرهامورد اعتماد و وثوق بود، از آثار خير و به ياد ماندنى آن مرحوم، تكميل و افتتاحخيابان اصلى درچه است. وى در زمان مرجعيت آيتاللّه العظمى بروجردىدرمشهد از دنيا رفته است، در آنجا با حضور دو عالم مشهور خراسان در آن زمانآيتاللّه ميلانى و آيتاللّه سبزوارى تشييع و در جوار بارگاه ملكوتى حضرت رضاعليهالسلام به خاك سپرده شد، آيتاللّه بروجردى نيز جهت تجليل از استادزادهىخود دو روز در مدرسه فيضيه قم، مجلس ختم برگزار كردند.
۲- آقا سيّد ابوالمعالى درچهاى: كه به دليل مدفون بودن وى در تكيه كازرونى شرح حال او خواهد آمد.
۳- مرحوم آيتاللّه آقا سيّد ابوالحسن درچهاى: كه به حق مردى عالم و وارستهبود و ايشان نيز از علما و مدرسين و ائمهى جماعات اصفهان بود كه سالهاى سال درمدرسهى نيمآوردساكن و در همان مدرسه و مدرسهى صدر بازار اصفهان به تحصيلو تدريس و تربيت طلاب پرداخت. وى كه از شاگردان ممتاز آيات عظام، مرحومحاجآقا رحيم ارباب، سيّد عبدالحسينطيّب، سيّد محمّدرضا خراسانى و شهيد آيتاللّه سيّد ابوالحسنشمسآبادى به شمار مىرفت، يكى از ممتازترين اساتيدادبيات در حوزهى علميّهى اصفهان بود و در حدود پنجاه سال به تدريس ادبيات وفقه و اصول اشتغال داشت. وى چون مورد اعتماد قاطبهى اصفهانىها و حتّى اهلعلم و روحانيون بود براى اقامهى جماعت در مساجد گوناگون از ايشان دعوتمىشد و وى در چند مسجد در سه وقت به اقامهى جماعت اشتغال داشت. نگارنده اين سطور نيز هيچگاه حُسن خلق و روح بلند و معنوى اين انسان شريفو ملكوتى را فراموش نمىكنم در ايام كودكى و طفوليت كه گاهگاهى به دعوت پدرم،آقا سيّد ابوالحسندُرچهاى به منزل ما مىآمد و يا زمانى كه به خدمت ايشان مىرفتيماز بيانات ارزنده، خوشرويى و مهربانى وى سرور حاصل مىشد. بىشك تعليماتپدر بزرگوارش در وى بسيار كارساز بوده است. گويى روز جمعهاى بود به منزلقديم ما كه در خيابان عبدالرزاقدر حوالى حمّام وزير و مسجد آقاى دُرچهاى واقعشده بود آمده ما را تشويق به خواندن قرآن و احاديث فرمود، خداوند روحپرفتوحش را با اجداد طاهرينش محشور فرمايد.از جمله خلقيات و روشهاى او كه منطبق با خلقيات پدرش اين بود كه او تا حديثى و يا روايتى و يا مطلبى را صددرصد يقين نداشت، بازگو نمىكرد. او هرگاه بهمنبر مىرفت و به وعظ مىپرداخت، در پايان هم مختصر ذكر مصيبتى مىكرد و بههنگام ذكر مصيبت آنچنان دقيق و حسّاس بود، كه مبادا در نقل مطلب حتّى يك كلمهاضافه و يا كم كند و يا خبر ضعيفى را بازگو نمايد و از نقل زوايد و شاخ و برگها كاملاًپرهيز مىكرد. و از ديگر ويژگىهاى او گفتن اذان با صداى بلند بود كه هر شنوندهاىرا منقلب و متوجه مبدأ و معاد مىكرد و بلافاصله پس از اذان به نماز اوّل وقت مقيّدبود. او از هرگونه دروغ و غيبت و ساير معاصى مبرّا و در اين خصلتها آنچنان جانباحتياط را مىگرفت كه مورد توجّه عموم قرار داشت. او دائمالذكر و اهل تهجّد بود.تقدّم در سلام او زبانزد بود و حتّى از سلام دادن به كودكان قبل از سلام آنان سبقتمىگرفت و خود سلام مىكرد. وى در بسيارى از خصوصيات اخلاقى و تعبّدى درزمينهى اجراى واجبات و انجام مستحبات و ترك محرّمات و حتى مكروهات، خلفصالحى براى پدر محسوب مىشد. پس از يك عمر تلاش و زحمت در راه ارشادمردم و تربيت طلاب و فضلا، در شب تاسوعاى حسينى محرم ۱۴۱۴هـ.ق. در درچهنداى حق را لبيك گفت و با تشييع باشكوه در منطقه درچه جنازهاش در امامزادهجزين درچه به خاك سپرده شد.
۴- آقاى حاج سيّد احمد مرتضوى: چهارمين پسر و كوچكترين فرزند آيت اللّهسيّد محمدباقر دُرچه اى است. وى به سال ۱۲۹۵ش. در شهر اصفهان متولّد شد. دردوران جوانى به تحصيل علوم جديد و آموختن زبانهاى خارجى همچون آلمانى وانگليسى پرداخت به گونهاى كه به اين دو زبان تسلّط كامل دارد و نيز در علومحوزوى نيز به ويژه در ادبيات عرب، فقه و اصول از دانشى وسيع بهره دارد، درزمينههاى صنعتى و هنرى هم اطلاعات قابل توجّه دارد و در اين رابطه سالها دركشور اتريش تحصيل كرده و آموزش صنايع نساجى را تجربه نموده است به گونهاىكه سالها در مهندسى نساجى و نقشه كشى مورد توجّه كارخانههاى بزرگ بافندگىاصفهان بوده است وى در دوران ستم شاهى به دليل حق گويى هايش مدتها از كاربركنار شد.
او هرچند لباس روحانيت را بر تن ندارد ولى به منزلهى يك روحانى كامل است ودر دوران كهولت سن هم در مدرسهى چهارباغ ، (كه امروزه مدرسه امام جعفر صادقعليهالسلام هم ناميده مىشود) و مدرسهى صدر به تحصيل، تعليم و تدريس علوم حوزوى اشتغال داشته و دارد.
دختران
دختران علامه، بجز مريم كه در سن جوانى و در زمان حيات آقا سيّد محمّدباقر ازدنيا رفت بقيه عبارتند از:
۱- بانو فاطمهدرچهاى: اوّلين فرزند دختر علامه بود، وى با سيّد يوسف فرزند مرحومسيّد احمد، برادر بزرگ علامه ازدواج كرد، او منشأ خدمات بسيارى به پدر و مادرشبود.
۲- بانو زهرا (آغا زهرا): او نيز زنى وارسته و متّقى بود، پس از خواستگارى عموزاده خود مرحوم سيّد نصراللّهبه همسرى او درآمد و در مكتب همسر تحصيلرا ادامه داد و پس از آن خود سالها به تعليم و هدايت زنان و دختران همّت گماشت وسال ۱۴۰۹هـ.ق. دار فانى را وداع گفت.
۳- سرورالسادات: اين بانو هم در فراگيرى علوم دينى و احكام پيشرفت داشته وخود نيز زمان بسيارى را به ترويج دانشهاى مذهبى اختصاص داده بود.
۴- اشرفالسادات: وى نيز مانند ساير خواهرانش شخصيتى باتقوا و دانشپژوهبوده و از سجاياى اخلاقى و عبادى برخوردار است. مجتهده سيّده نصرت امين(ره(در مواقعى كه حضورش براى تدريس امكانپذير نبود براى ادارهى محافل بانوان ازوجود اين بانو استفاده مىنمود. همسر ايشان مرحوم آيتاللّه سيّد ابوتراب مرتضوىدُرچهاى بود. او فرزندان تحصيلكرده و باشخصيتى را تربيت نموده است.
حكاياتي از علامه سيد محمد باقر درچه اي
مناظره علامه با عالم سني و عنايت حضرت علي –عليه السلام
بين طلاب نجف معروف بود كه مرحوم علامه درچه اي در بحث هاي علمي متفرقه و تخصصي هاي جانبي حوزوي قوي است و حتي اطلاعات و مطالعات تاريخي او در مقايسه با ساير بزرگان حوزه نجف آن زمان كم نظير است.
به علاوه مشهور بود كه مرحوم علامه از حافظه قوي و استعدادي شايان توجه برخوردار است. همچنين حوزه ذهن علامه و آمادگي براي تشريح مطالب علمي و تسلط بر مستندات تاريخي ايشان مثال زدني بود.
در همان زمان، يكي از دانشمندان بزرگ اهل سنت نيز در نجف اشرف ساكن بود و منزلي هم در كوفه داشت، اهل سنت نجف و حومه بلكه مردم شهرهاي مجاور و هم مرز با نجف، توجه خاصي به او داشتند.
او ضمن اينكه از حافظه اي قوي برخودار بود، از فقه جعفري نيز بي بهره نبود. در حل معضلات علمي طلاب و فضلاي مذاهب اربعه اهل سنت چهره اي مشكل گشا به شمار مي رفت.
به طوري كه اگر يكي از علماي اهل سنت مشكل علمي و عقيدتي پيدا مي كرد و نيازمند استدلالي قوي و مستند بود، راهي نجف مي شد و از محضر اين عالم استفاده مي نمود.
دست بر قضا اين دو با هم ارتباط پيدا كردند و هر يك تمايل داشت با ديگري در مورد مسائل گوناگون اسلامي و قرآني و عقيدتي به بحث بنشيند و از اطلاعات و علوم ديگري بهره مند شود. بر اين اساس چندين مرتبطه اين دو عالم با يكديگر روبرو شده و مشغول بحث شدند و بر سر مقوله هاي مختلف با هم سخن گفتند.
در يكي از روزها آن دو، بحث حساسي تحت عنوان « بررسي حقانيت شيعه و سني» را آغاز كردند.
اين مناظره كه از حوصله يك جلسه خارج بود به درازا كشيد به طوري كه آن دو رسماً قرار گذاشتند در روزهاي معين و در ساعات مشخص دو به دو در مكاني خلوت به دور از ديگران و مزاحمت مراجعين بنشينند و اين بحث حساس را دنبال كنند تا به نتيجه اي برسند، به اميد اينكه حقايق روشن شود.
بالاخره پس از مدت ها و روزها و ساعت ها بحث، نه آن عالم سني توانست علامه را قانع كندو نه علامه توانست بر عالم سني غالب آيد.
تا اينكه سرانجام در يكي از روزها در حالي كه هر دو خسته و ناراحت به نظر مي آمدند، يكي از آنان اظهار داشت: بالاخره بايد قول و قراري در اين بحث بگذاريم؛ اينكه منصفانه قضاوت كنيم. هر مطلبي كه مستند و از روي تحقيق بود بپذيريم و روي عقيده و مسلك بدون استناد و استدلال پافشاري نكنيم.
آنگاه از يكديگر جدا شدند و هر يك به سراغ كار خود رفتند.
آن روز، پس از تعيين شرط و قرار با آن عالم سني، مرحوم علامه درچه اي طبق معمول هميشه به حرم حضرت علي (عليه السلام) مشرف شد و بنا به گفته خودش تصميم گرفت پس از اقامه نماز مغرب و عشاء و به هنگام زيارت مرقد مطهر، از حضرت علي (عليه السلام) استمداد بطلبد و از او ملتمسانه درخواست كمك و هدايت كند.
در حالي كه شك از چشمان خيره علامه بر گونه اش مي غلتيد، به حضرت عرضه كرد : «آقاي من! تو آگاهي كه چقدر به شما و خاندانتان ارادت دارم، ياري ام كن تا از اين مناظره سر فراز بيرون آيم.»
علامه مطالعه شب را طبق روال هميشه انجام داد اما در ميان مطالعه و پس از آن حتي در بستر خواب در فكر بحث فردا بود.
علامه با اين افكار به بستر رفت تا اينكه خواب او را در ربود، و در عالم رؤيا مولا به فريادش رسيد.
مرحوم علامه خود فرموده بود كه:
آن شب، آقا اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) به خوابم آمد و اذن سخن داد. لذا از حضرت تقاضا كردم و عرضه داشتم: « آقا خود شما همه ماوقع را مي دانيد و از موضوعات گفته شده آگاهيد، اينك ارائه طريق بفرمائيد تا هر چه زودتر در مناظره پيروز شوم».
حضرت علي (عليه السلام) در عالم رؤيا به مرحوم علامه درچه اي فرمودند: « فردا هنگام بحث، موضوع را اختصاص بده به اين مقوله كه قبر حضرت زهرا (سلام الله عليها) در كجاست؟ و اگر مكان معلوم نيست چرا آن قبر مخفي است!؟»
مرحوم درچه اي مي گويد: «از خواب كه بيدار شدم، آن لحظات ديدار و گفتگو با مولا در مقابل چشمم بود و از شوق اشك مي ريختم.
پس از بيداري از خواب آنچنان هيجان زده شده بودم كه ديگر خوابم نمي برد.
پيروزي خود را قطعي مي ديدم، حقانيت تشيع و حقانيت علي (عليه السلام) و اولادش در عقيده ام چند برابر شد. پس تا صبح ديگر نخوابيدم و در انتظار ساعات موعود ماندم.»
طبق قرار قبلي هر روز آغاز بحث به نوبت به عهده يكي از ما دو نفر بود.
آن روز اتفاقاً نوبت من بود كه بحث با بسم الله از طرف من شروع شود و بعد از سخن من استدلالاتم او پاسخ گويد.
گفتم: امروز مي خواهم پيش از ادامه بحث قبلي نكته اي را براي من روشن كنيد و سپس به دنبال بحث قبلي برويم و آن اينكه: اولاً قبر حضرت زهرا (سلام الله عليها) تنها يادگار پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) كجاست؟
و چرا به چه علت و به چه مناسبت قبر آن بانوي با عظمت همچنان مخفي است؟
علامه خود در بيان اهميت اين سؤال مي گويد:
طبيعي است اين بحث كوچكي نبود و گو اينكه سؤال كوتاه است ولي جواب آن خيلي طولاني است و مستلزم آن است كه طرف مقابل ادله و بر اهيني مستدل و منطقي و قانع كننده اقامه كند و موضوع را از نظر تاريخي و از نظر جو سياسي حاكم در آن روز (زمان شهادت) كاملاً مورد تحليل قرار دهد، كه اين موضوع را صدها دانشمند سني تا به حال به بحث گذارده اند و يك سري ادله اقامه كرده اند و اكثرشان نيز قبول دارند كه در اين مورد جوابي ندارند و هنوز كسي توان آنكه بتواند يك دليل منطقي و مستدل عنوان كند، نداشته است.
علامه مي افزايد:
پس از طرح عنوان بحث جديد (اختفاي قبر حضرت زهرا (سلام الله عليها) منتظر بودم كه آن عالم سني نسبت به اين بحث جديد كه با حبث روز قبل تفاوت داشت، سخني معترضانه گويد كه چرا مبحث روز قبل را دنبال نمي كني و بحث جديد و انحرافي پيش آورده اي؟
ولي به رغم تصور من آن عالم سني پس از طرح اين عنوان رنگش تغيير كرد و چند لحظه اي ساكت ماند كه سكوتي اين چنين از وي هرگز سابقه نداشت و سر را براي چند لحظه به زير انداخت و به فكر فرو رفت و مثل اينكه سنگي بر سرش خورده باشد، حالت بهت زدگي پيدا كرد. بعد سر را بالا آورد و درحالي كه به زحمت كنترل خود را حفظ مي كرد گفت:
«آقاي درچه اي! آقاي سيد محمدباقر، حضرت آقا به خدا قسم اين سؤال از خود شما نيست! والا بفرماييد چرا تا به حال و در اين مدت طولاني و اين همه مباحثات و مناظرات مفصل، اين بحث را به ميان نياورديد؟
با اينكه من همه روزه نگران اين عنوان بودن و اضطراب داشتم و با خود مي گفتم كه خدا كند اختفاي قبر حضرت زهرا (سلام الله عليهما) به ميان نيايد كه قطعاً جوابي ندارم.»
آن عالم سني پس از گفتن اين جملات در حالي كه مختصر لرزشي در بدن و در زبانش پديدار شده بود، بي اختيار به گريه افتاد و در همان حال پرسيد: «آقا بگوييد اين سخن را چه كسي به شما ياد داده؟ و چرا تا به حال اين سؤال را نگفتيد؟ چرا كه سؤال و مطلبي كوبنده تر و مستدل تر و منطقي تر و شكننده تر از اين مبحث نيست شما را به خدا حقيقت را بگوييد، بگوييد.»
وقتي من انقلاب دروني او را ديدم ماجرا را مو به مو براي او شرح دادم و گفتم پس از قرار قطعي به حرم امام علي (عليه السلام) رفتم و از او كمك خواستم و حضرت علي (عليه السلام) ديشب به خوابم آمد و مرا راهنمايي كرد و اضطرابم را بر طرف نمود.
آن عالم سني پس از شنيدن نقل خواب و رهنمود حضرت علي (عليه السلام) گفت:
به زهرا (سلام الله عليهما) و علي (عليه السلام) قسم من ارادتمند خاندان عصمت و طهارت هستم، ارادت داشتم، اكنون ارادتم بيشتر شد و بعد اضافه كرد، من قبلاً هم به اين بزرگواران عقيده داشته و هم اكنون دارم و حق را در تمام مراحل با علي (عليه السلام) و تشيع مي دانم و اذعان دارم كه حق علي (عليه السلام) و زهرا (سلام الله عليهما) در ثقيفه بني ساعده پايمال شد و رياست طلبان نگذاشتند عدالت علي (عليه السلام) جهان را گلستان كند.
آنگاه افزود: من آوازه علمي و تسلط كم نظير شما را در مباحث عقيدتي و علمي شنيده بودم، لذا بر آن شدم كه با شما به بحث بنشينم و از نظريات و اطلاعات شما بهره گيرم تا در عقيده قلبي خود قوي تر و استوار تر گرديده و در مقام مباحثه با ساير همكيشان خود سخني گوياتر پيدا كنم، تا بلكه از اين طريق خدمتي به تشيع كرده باشم.
من به ظاهر عالم سني هستم ولي عقيده ام و مرامم آنچنان است كه عرض كردم و در موقعيت خاصم، نمي توانم به ظاهر غير از اين باشم و مي دانم كه سود من براي تشيع به طريق موجود بهتر به نظر مي آيد و از شما هم تقاضا مي كنم و شرعاٌ شما را هم مديون مي دانم كه نام مرا با اين عقيده كه عرض كردم فاش نكنيد و نزد كساني كه مختصر اطلاعي از مسأله مناظره و مباحثه ما دارند سخنان مرا فاش نسازيد.
مرحوم علامه به داشتن حافظه قوي و هوش و ذكاوت فوق العاده در حوزه هاي علميه تشيع بخصوص نجف و اصفهان مشهور شده بود و اكثر معاصران ايشان غبطه آن درايت و استعداد و حافظه را مي خوردند.
ولي بعد از شب معهود و اشاره مولا علي (عليه السلام) حافظه ايشان گويا اينكه خوب وبد ولي به حدي قوي شده بود كه هر مطلبي با يك مرتبه مطالعه و مراجعه در حافظه اش نقش مي بست و ديگر هرگز از ذهنش خارج نمي شد.
عجيب تر آنكه با مطالعه هر فرعي از فروع و هر جمله اي از احاديث و مطالب علمي، بلافاصله وجوه عديده و استنباطات كثيره و طرف مختلف و مثالهاي گوناگون – كه هر يك خود موضوع نو و مطلب جديدي بود- در ذهنش خطور مي كرد.
در اكثر مواقع نظريات مرحوم علامه چه فقهي، چه اصولي، چه فلسفي، چه كلامي، چه تفسيري، چه رواني، هر چه بود، همه را به اعجاب وا مي داشت.
مرحوم علامه درچه اي ، مرجعيت عامه داشت و حوزه درسش سرآمد دروس ساير علماء در حوزه علميه اصفهان به شمار مي رفت، روزي كه برادر ايشان فوت كرد انتظار مي رفت ايشان نيز همچون عموم مردم اصفهان و تمام حوزه هاي علميه درس را تعطيل كرده و به تشييع جنازه برادر بزرگوارش برود و همچنين بايد با اراده و اجازه او حوزه تعطيل شده و تشييع جنازه انجام مي گرفت .
شاگردان علامه تصور مي كردند حداقل درس در آن روز تعطيل است، به خاطر احترام به استاد و مقام مرجعيت مايل بودند در معيت او به تشييع جنازه بروند، لذا طلاب اطراف حجره استاد تجمع كردند و منتظر خروج آقا از حجره شدند.
ناگاه علامه از حجره بيرون آمد و طلاب در كمال ناباوري ديدند كه او به طرف جايگاه درس در مدرسه به راه افتاد. همه طلاب با ورود علامه به صحن مدرسه از گوشه و كنار به طرف علامه آمدند تا بدانند او به كجا مي رود و تصميمش چيست؟
لذا سؤال كردند.آقا كجا مي رويد؟
علامه فرمود: به محل درس، عرضه داشتند: آقا مگر امروز درس تعطيل نيست؟
فرمود: خير.
عرضه داشتند: آقا امروز سراسر اصفهان، بازار، ادارات و حوزه علميه به خاطر تشييع جنازه برادر شما تعطيل است و همه طلاب و علماء راهي درچه يا تخت فولاد شده اند، پس چرا شما كه صاحب عزا هستيد بر خلاف سيره بقيه عزاداران عمل مي كنيد؟
فرمود: درس را كه تعطيل نمي كنند! عرضه داشتند: شما از چند جهت درس را بايد تعطيل كنيد و به تشييع جنازه برويد، يكي اينكه همه حوزه تعطيل است و تعطيل نكردن شما خلاف شيوه بقيه است.
دوم آنكه يكي از علماي بزرگ و اساتيد عاليقدر فقه و اصول و ... از دنيا رفته و شما بايد به احترام او زودتر از ديگران درس خود را تعطيل مي كرديد.
سوم آنكه ديگران كه درسها را تعطيل كردند به خاطر احترام به برادر شما بود و هم به خاطر احترام به شخص شما، و اگر روحانيون و علماء مي دانستند كه شما درس را تعطيل نمي كنيد، آنها هم شايد درس خود را تعطيل نمي كردند، چرا كه از شما تبعيت مي نمودند.
از همه اينها بالاتر اين محدث و عالم فقيه كه از دنيا رفته برادر بزرگتر شماست و تعطيل نكردن درس شما در انظار عمومي خوشايند نيست.
به هر حال آنقدر « قلت و ان قلت» نمودند كه علامه گفت: حال كه چنين است درس را مي گويم و بعد از درس به طرف تخت فولاد حركت مي كنيم، اما طلاب اين را هم با ادله اي كه اقامه كردند نپذيرفتند.
بنابراين علامه فرمودند:
پس به طرف تخت فولاد مي رويم ولي در مسير راه مباحثه مي كنيم و در حال راه رفتن درس را مي گوييم!
شاگردان پذيرفتند و اطراف آقا تجمع كردند و آقا هم در حالي كه آرام مي رفت بسم الله را گفت و شروع به درس كرد. در طول راه طلاب اشكال مي كردند و علامه پاسخ مي داد. به اين ترتيب بالاخره علامه حرفش را به كرسي نشاند و حتي در آن روز درس را گفت و طلاب هم با دقت گوش كردند.
مرحوم حجت الاسلام نجف آبادي از شاگردان علامه كه مسئول تهيه غذاي ايشان بود مي گويد:
روزي مرحوم علامه سرحال بود به قصد مزاح، عرض كردم: «آقا! چرا روزي كه پختني در كار است تعارف نمي كنيد؟ سرتان را به زير مي اندازيد و تا آخر ميل مي فرماييد ؟»
آقا با حالت گريه و صداي بغض آلود فرمودند: « روزي كه غذاماست و آبدوغ است، مي شود تعارف كرد؛ چون معمولاً مقداري ماست و دوغ و آب هميشه فراهم است.
اگر چند نفر هم بعداً اضافه شوند، مشكلي پيش نمي آيد. براي همين است كه نمي گويم براي خودت هم بگير؛ ولي روزي كه آبگوشت مي خواهي بگيري، مي گويم براي خودت هم بگير؛ اگر گرفتي كه فبها و اگر نگرفتي، پس غذايي كه مي گيري، غذاي يك نفر است و فقط يك نفر مي تواند آن را بخورد.
من حتي اگر به تعارف بگويم بفرماييد، زبانم با قلبم دو تا مي شود و من اين كلام را نخواهم گفت.
علامه در حالي كه اشك در چشمانشان حلقه زد و بر گونه آمد، اضافه فرمودند: «اگر تعارفي بكنم، دروغ گفتم و كلام خلافي برزبان رانده ام؛ چون پر واضح است كه زبانم با قلبم دوتا شده.»
صداقت در سخن و ساده زيستي علامه
آيت الله بروجردي نيز مطالبي از ايشان نقل مي كند كه در تأييد حكايت پيشين است. آقاي بروجردي مي گويند: «اغلب غذاي ايشان به هنگام ناهار و شام، نان درچه و ماست بود كه مختصري نعناء خشك هم به آن اضافه مي كردند و كمتر اتفاق مي افتاد كه غذاي پخته مثل آبگوشت داشته باشند. از جمله ويژگي هاي ايشان آن بود كه هنگام غذا خوردن از تعارفات مرسوم خودداري مي كردند.»
يك روز از ايشان سؤال كرديم كه چرا در هنگام غذا خودرن تعارف نمي كنيد؟
پاسخ دادند: در تمام مواقع خوف آن دارم كه تعارفم دروغ باشد و خداي ناكرده جزء دروغگويان محسوب شوم؛ چون افرادي كه هنگام غذا خوردن بر من وارد شده اند، يا مي دانستم كه غذا خورده اند و در اين صورت تعارف كردن معنايي نداشت؛ يا احتمال مي دادم غذاي مرا نپسندند و يا اينكه غذاي موجود فقط به اندازه خودم بوده و من هم بي اندازه گرسنه بوده ام.
به هر حال چون احساس مي كنم در اين گونه موارد تعارف بنده معنايي ندارد و شائبه دروغ نيز به آن وارد است، از تعارف خودداري مي كنم.
دستگيري امام حسين - عليه السلام
مؤلف «كتاب كرامات الحسينيه» نقل كرده اند :
آقاي امير محمدي از ارادتمندان حضرت امام حسين (عليه السلام) مي گويد:
يكي از شبهاي جمعه مقارن ساعت يك بعد از نيمه شب به تخت فولاد، مزار مؤمنين و علماء بزرگ اصفهان رفته تا در دعاي كميل تكيه كازروني ، در جوار بقعه و مزار علامه فقيه سيدمحمدباقر درچه اي شركت كنم.
چون زياد از شب نگذشته بود و هنوز تا برپايي دعاي كميل وقت زيادي بود، مردم همه در خواب بودند و آرامش و سكوت شبانگاهي همه جا، از جمله تكيه كازروني را فرا گرفته بود.
با مقداري فاصله ماشين را خاموش كردم كه صداي موتور مزاحم استراحت مؤمنين نشود و براي پارك ماشين بقيه راه، آن را هل دادم.
پس از پارك ماشين داخل تكيه شدم.
كنار صحن تكيه چند زيلو به صورت تا شده روي هم بود، كه اين زيلوها در مواقع جمعيت زياد در اطراف تكيه پهن مي شد تا مؤمنين به هنگام قرائت دعا از آنها استفاده كنند.
من روي زيلوها رو به طرف مرقد علامه سيدمحمدباقر درچه اي نشستم و منتظر وقت بودم تا مردم بيدار و دعا شروع شود. در اين حال و هوا با خود گفتم خوب است اينجا كمي نشسته و سپس چون ساير مردم به استراحت پرداخته تا زمان دعا فرا رسد.
در اين هنگام قبل از استراحت كه چشمم به مقبره علامه فقيه آقا سيدمحمدباقر درچه اي استاد مرحوم آيت الله بروجردي و ديگر مراجع و مجتهيدن بود، روي به آسمان كردم و صدا زدم خدايا! من مي دانم كه آقا سيدمحمدباقر درچه اي در خانه تو آبرو دارد، خدايا اين سيد امشب به خواب من بيايد و يك خبري از آن دنيا به من «كه ضمن ارشاد مردم، روضه خوان امام حسين (عليه السلام) نيز هستم» بدهد، در اين فكر و آن خواسته و روح مطهر سيدمحمدباقر درچه اي و آبروي او نزد خدا بودم كه خوابيده و خوابم برد، در عالم خواب « رويا» جمعيتي را ديدم كه دور تا دور هم بوده، بعضي نشسته و برخي ايستاده بودند.
در اين اثناء آقا سيدمحمدباقر درچه اي را ديدم كه لباس سفيد بر تن داشت، اشاره به من نمود و صدا زد «هر قدمي كه براي امام حسين (عليه السلام) در دنيا برداشتم، هر كار خيري كه براي او كردم، در اينجا (عالم برزخ) دارند به پايم حساب مي كنند اگر دنيا و آخرت را مي خواهي راه امام حسين (عليه السلام) و در خانه او را رها نكن.»
حجت الاسلام سيدعلي علوي ( برادر بزرگ علامه ) نقل كرده اند:
چند سال بعد از سفر اخوي، مرحوم سيدمحمدباقر به نجف اشرف، من براي زيارت عتبات و ديدار او عازم عراق شدم.
وقتي به نجف رسيدم، طبق آدرسي كه در دست داشتم، به مدرسه علميه صدر، به سراغ برادر رفتم.
وارد مدرسه شدم و اتاقش را پيدا كردم؛ ولي براي اطمينان بيشتر، بازهم از چند طلبه سؤال كردم كه آيا حجره سيدمحمدباقر درچه اي همين جاست؟
گفتند: بلي، همين است، براي درس و تدريس رفته و بزودي مي آيد.
در حجره باز بود. قدري در حياط مدرسه پرسه زدم؛ اما برادر نيامد. تصميم گرفتم بروم و چايي درست كنم تا او بيايد.
داخل حجره شدم، هر چه نگاه به اطراف حجره كردم چيزي نديدم كه بشود در آن مقداري آب جوشاند.
بعد از يك ساعت و نيم كه در حجره و حياط قدم زدم، ديدم اخوي با سرعت آمد و سلام و احوال پرسي كوتاهي، آن هم در حال گذاشتن يك كتاب و برداشتن يك كتاب ديگر كرد و فقط يك كلام گفت: «من درس دارم» و با سرعت بيرون رفت؛ بدون انيكه احوال كسي را از من بپرسد، يا حال خود مرا جويا شود.
از دستش خيلي عصباني شدم. با خود گفتم آخر من برادر بزرگتر او بودم و او بايد بيش از اين مرا رعايت مي كرد و حريم مرا نگه مي داشت.
آمدنش قدري طول كشيد، قدري از عصبانيتم كاسته شد؛ ولي اوقاتم همچنان تلخ بود كه او از در حجره وارد شد و سلام كرد.
من پس از جواب سلام، در حالي كه مي كوشيدم كظم غيظ كنم، با اوقات تلخي و صداي بلند به او پرخاش كردم كه اين چه وضعي است.
اين چه جور زندگي است؟ نه چيزي توي اتاقت هست، نه لباست معلوم است؛ نه خوراكت، نه فرشت، نه روانداز، نه زير اندازت، نه ذره اي خوراكي يافت مي شود، نه وسايل خوراك پزي؛
محمدباقر يك باره به سخن آمد و گفت: شما از من چه مي خواهيد؟
من بايد به شما اعتراض كنم؛ من بايد گله كنم، يادت هست كه چه زماني براي من قدري عدس فرستادي؟
حدود هفت ماه يا بيشتر مي شود و من اين مدت فقط عدس پخته، آن هم بدون روغن مي خوردم.
شما چه ميخواهيد من بگيرم؟ من چه وسايلي تهيه كنم؟ پولي نداشتم؛ من فقط تلاش كرده ام كه از گرسنگي نميرم، مريض نشوم و درس بخوانم.
خدا را شكر كه با اين خوراكي، كمتر مريض شده ام. شما بايد به فكر من باشيد، نه من به فكر شما.
و بعد در مورد انتظار من گفت: «براي من درس و بحث از همه چيز لازم تر است. شما يك ساعت تنها ماندنتان مشكلي پيش نمي آورد؛ ولي تعطيل كردن يك درس ضررها مي رساند و من مصمم هستم، تا آنجا كه ممكن است، در هيچ شرايطي درس و بحث را تعطيل نكنم.»
هيچ حرفي نزدم، از جاي بلند شدم و فوري رفتم بازار؛ قدري چاي، قند، تنباكو، زغال و مايحتاج ديگر خريدم و به حجره آوردم و ديگر با او حرفي نزدم. صبر كردم تا يكي از اين روزهاي تعطيل فرا رسيد، با هم به بازار رفتيم، لباسي خريديم، مختصر وسايل زندگي ترتيب داديم و خلاصه در حد طلبگي و همانند ساير طلاب آبادش كردم.
در يكي از شبها طلاب و ساير مردم علامه را در حالتي غير عادي مشاهده كردند . هر چه اصرار كردند كه كار يا كمكي بكنند ايشان قبول نمي كرد .
كم كم اطرافيان نگران شده و از فرزند ايشان مي خواهند كه ماجرا را پيگيري كند .
ايشان هم فرداي آن شب از پدر مي پرسد :
« پدر! قضيه ديشب و بيماري شما چه بوده كه همه طلاب را نگران و پريشان كرده است؟»
علامه درحالي كه عصباني به نظر مي رسيد، با لحني تند و غضب آلود گفت: « ديشب مي خواستند مرا به جهنم بفرستند. ديشب مي خواستند مرا بيچاره كنند. مي خواستند همه هستي ام را به باد دهند. مي خواستند نابودم كنند.»
علامه چنان خشم آلود و با صداي بلند سخن مي گفت كه هر چه فرزند مي خواست سؤال كند: « چه كسي؟ كدام افراد؟» اما آقا اصلاً مهلت نمي داد.
سرانجام گفت: « فعلاً مطالعه دارم و بايد به درس بعد بروم.» يعني: «فعلاً بس است و وقت ندارم، اين زمان بگذار تا وقت ديگر.»
يكي دو روز كه از ماجرا گذشت و سيدابوالعلي ( فرزند ايشان ) از كم و كيف ماجرا آگاه شد، براي طلاب چنين شرح داد:
فلان بازرگان متمول اصفهان، ماهها و بلكه بيش از يك سال مرتب به مسجد آقا مي آمد و اظهار ارادت مي كرد و مرتب به دست بوسي آقا نائل مي شد – كه شايد هم بدون نظر و از روي حقيقت بوده است؛ والله اعلم – او در طول اين ايام، مرتب از آقا دعوت و تقاضا مي كرد كه: « شبي را لطف بفرماييد و منزل ما را براي چند دقيقه اي نوراني و مزين كنيد.»
آقا از شدت اصرار و التماس او و وساطت چند نفر از علماء شرعي نمي دانست كه براي هميشه جواب رد دهد.
فقط مي گفت: «باشد تا وقت مناسب.»
از قضا، شبي آقا به او وعده داد و طبق قرار هم به منزل آن بازرگان رفت؛ اما به محض ورود و نشستن، سفره شام را گسترده ديده، گفت: «قرار نبود كه شام در منزل شما باشم و من عجله دارم و مي خواهم براي مطالعه هرچه زودتر بروم.»
اما بازرگان از فرصت استفاده كرد و سريع شام را حاضر كرد.
آقا هم طبق معمول همه شب ها مختصري شام ميل فرمود. اما پس از صرف شام و مختصري صحبتهاي متفرقه و گفت و شنود و چند سؤال شرعي، بازرگان قباله اي را جلوي آقا گذاشت و گفت: «آقا، هر چند كه زحمت مي شود، ولي عنايت بفرماييد و اين قباله را امضاء و ممهور به مهر مبارك كنيد.»
آقا وقتي قباله را خواهند، ديد كه در آن، مطلب خلاف شرع نوشته شده و به فتواي آقا حرام بوده است. آن مرد با دادن آن شام مي خواست از وجود آقا و امضاء و مهر او سوء استفاده كند.
اين مطلب براي آقا كاملاً روشن شد و ايشان ديگر حاضر نشد كه حتي يك لحظه تأمل كند. پس فرياد زد: «چرا مرا دعوت كرديد؟ چرا زقوم به گلوي من ريختيد؟ چرا ميخواهيد مرا به جهنم بفرستيد؟ چرا؟ چرا؟...»
مرحوم علامه در طول زندگي اش، از اوان طلبگي در اصفهان تا دوران تحصيل و تدريس در نجف و سپس در حدود چهل سال تدريس و حتي در زمان مرجعيت، چندين بار مشابه همين اتفاق برايش پيش آمد؛ اما او بلافاصله و پس از آگاهي از احتمال حرام بودن آن، به هر شكل غذا رابرگردانده و نگذاشته بود كه جوف بدنش شود و آثار منفي غذاي حرام، در روح و جسم او اثر بگذارد. تقريباً همه آن اتفاقها يك نكته را مي رسانند و آن اين است كه علامه نمي خواست غذاي حرام به بدنش وارد شود.
مرحوم حاج ابوالقاسم تبريزي يكي از سرمايه داران اصفهان نقل مي كرد :
من شنيدم كه مرجع تقليدم و مرجع تقليد شيعيان ايران علامه فقيه سيدمحمدباقر درچه اي از نظر مالي در نهايت فقر زندگي مي كند و براي اداره زندگي خانواده اش در درچه و زندگي شخصي اش در مدرسه به سختي مي گذراند.
با خود فكري كرد و تصميم گرفتم مبلغي پول براي او ببرم و با كنايه به ايشان بفهمانم كه اين پول در اختيار او و مال خود اوست و در هر راهي كه خود صلاح مي داند مصرف كند.
به اين منظور ۳۰۰ تومان پول دو ريالي در كيسه اي ريختم و هنگامي كه علامه تازه وارد حجره شده و هنوز مطالعه اش را آغاز نكرده بود، پيش ايشان بردم و هنوز عبا را از دوش بر نداشته بودند كه عرضه داشتم: « آقا اين پول مربوط به شماست و در هر راهي كه شخصاً صلاح مي دانيد مصرف كنيد. آقا اين پول ملك شماست و جوهات شرعيه هم نيست.»
ايشان فرمودند: « اين پولها را ببر و خودت به افراد مستحق و نيازمند بده».
عرض كردم آقا اين پول مربوط به شماست؛ من اگر مي خواستم به مستحق بدهم، اينجا نمي آوردم؛ مايلم آن را شما مصرف كنيد.
باز آقا فرمودند: « تو پول را ببر؛ من مي گويم حواله كنند.»
با خود گفتم چون يكي دو مرتبه به صراحت عرضه داشتن كه پول مربوط به شماست، حتماً براي توسعه زندگي خود حواله خواهند كرد.
از فرداي آن روز بود كه ديدم حواله ها يكي پس از ديگري مي آيد، تا اينكه تمام ۳۰۰ تومان به پايان رسيد.
من سر صبر و با حوصله تمام حواله ها را بررس و مطالعه كردم. ديدم حتي يك حواله دو ريالي مربوط به خود آقا و يا اطرافيان يا پسرانش نبود.
رضاخان دراوايل سال ۱۳۴۲ هجري قمري، طي سفر رسمي، با ساز و برگ تشريفاتي و رسوم آن زمان وارد اصفهان شد و در كاخ چهل ستون مستقر گرديد.
سپس، عوامل وابسته به او، چه در قشر بازاري و اداري و چه در سلك روحاني كه ساكن اصفهان بودند، در سطح شهر به تلاش و تكاپو برخاستند تا شخصيت هاي معروف و سرشناس اصفهان را به ملاقات با رضاخان و ديدار از او در كاخ چهل ستون تشويق و دعوت نمايند.
تا چندين روز صبح و عصر، افراد سرشناس به ديدار رضاخان مي رفتند، اما بعضي از بزرگان روحاني از ديدار با رضا خان امتناع كردند.
رضاخان پس از تبادل نظر و مشورت زياد با افراد خاص خود به اين نتيجه رسد كه امكان ندارد علامه به ديدار او بيايد.
سرانجام تصميم گرفتند، آقاي سعيد كه در آن زمان رييس ثبت احوال اصفهان بود و تقريباً از شخصيت هاي روحاني و معمر و موجه به شمار مي رفت، با چند نفر از افراد ظاهر الصلاح و معمر به حضور علامه بروند و از او براي رضاخان وقت واجازه ملاقات بگيرند.
آنان به عنوان هديه و پيش درآمد، به دستور رضا خان با يك « قرآن» نفيس، يك انگشتر قيمتي كه به نگينش يكي از آيات قرآن مزين بود، و مبلغ دو هزار تومان پول سكه، به حضور علامه مشرف شدند.
قاصدان و حاملان اين هدايا در روز معين و ساعت مشخص كه براي ورود به حجره مناسب بود، با هماهنگي يكي دو نفر از روحاني نمايان كه بدقت از وضع و حال و وقت علامه خبردار بودند، وارد مدرسه شدند.
آنان براي اينكه مبادا علامه غفلتاً بلند شود و براي انجام كاري خارج شود و يا خود را با كاري، از جمله مطالعه سرگرم كند، خيلي سريع وارد حجره شدند.
ابتدا در نهايت ادب، سلام گرم رضاخان را همراه با هدايا تقديم داشتند.
سپس عرض نمودند: «حضرت آقا! از آنجا كه سردار سپه به مباني ديني و اصول اسلامي بي اندازه پايبند و به علماي اعلام و روحانيون عالي مقام و مراجع عظام بسيار علاقه مند است و به شخص حضرتعالي كه در مقام مرجعيت شيعه و مورد اعماد همه اهالي كشور هستيد، به شكل قابل توجه ارادت و اخلاص بي شائبه دارد، آرزومند است كه حضرتعالي لطفي كرده، ارادتمند خود را براي چند دقيقه اي به حضور بپذيريد. تعيين وقت و ساعت آن با شماست تا براي اوقات شريف وقت گرنبهايتان مزاحمتي ايجاد نشود. خاطر نشان مي سازد كه جناب سردار سپه بي اندازه مشتاق است كه خدمت شما شرفياب شود.»
فرزند بزرگ علامه كه ناظر و شاهد جريانات بود، موضوع را چنين نقل كرد كه علامه، در پاسخ به صحبت هاي آنان، با همان لحن خشن و بلند و تندي كه داشتند، فرمودند: «اولاً من وقت براي آمدن افراد و اين قبيل كارها ندارم و شبانه روز من بدقت تنظيم شده است، حتي همين چند لحظه كه شما هم آمديد، به برنامه من لطمه زديد، چه رسد به اينكه بخواهم براي ديگري هم برنامه را به هم بزنم.»
آنان اظهار داشتند: «پس لا اقل هدايا را بپذيريد.»
علامه در جواب فرمودند: «من قرآن هاي متعدد دارم، با خط هاي مختلف، برويد به كسي قرآن بدهيد كه قرآن ندارد.»
عرضه داشتند: « اين قرآن، قرآن نفيسي است، گرانقيمت و بي نظير. »
علامه فرمودند: «از گرانقيمت و نفيس بودن آن نگوييد. اگر اين قرآن با قرآنهاي ديگر، يك آيه زيادتر يا يك كلمه كمتر، تفاوت داشته باشد، ناقص است و به درد من نمي خورد.»
عرض كردند: «قرآن كامل و دقيق است»
علامه فرمودند: «همه قرآنهاي من كامل و دقيق هستند. و اما انگشتر، من به اندازه لازم و ثوابهايي كه براي انگشتر مترتب است، انگشتر دارم. حتي يكي از انگشترهاي خود را اضافه مي دانم و اگر كسي بخواهد، براي ثواب در دستش كند، به او مي دهم.»
در همان حال يك انگشتر نشان دادند و فرمودند: «اين است. اما در مورد پول، من نيازي ندارم. آن را به كساني بدهيد كه نيازمند هستند.»
علامه اين چند كلمه را به طور خلاصه و مفيد فرمودند و بلافاصله سر را روي كتاب انداختند و مثل اينكه اصلاً كسي در حجره نيست و كسي نيامده و سخني گفته نشده، غرق مطالعه گرديدند. آنان وقتي حالت علامه و شروع مطالعه او را مشاهده كردند، نگاهي به يكديگر انداختند و با اشاره به هم رساندند كه خداحافظي كنيم و مرخص شويم. سپس چنين كردند و از حجره خارج شدند.
آقاي مرتضوي از قول آقاي ناجي كه يكي از افراد متدين و سرشناس اصفهان بود اين گونه نقل مي كند:
در يكي از سالها كه عيد فطر با روز جمعه مصادف شده بود، روحانيون اصفهان و بعضي از تجار و افراد سرشناس شهر پيشنهاد دادند كه نماز عيد آن سال را علامه درچه اي بخوانند.
پيرو اين تصميم ائمه جماعات سراسر شهر حتي بعضي از روستاهاي نزديك اطراف اصفهان به هيمن جهت، نماز عيد فطر در محل و مسجد خود را تعطيل كرده، همه را به نماز عيد فطر در ميدان امام (شاه سابق) به امامت علامه سيدمحمدباقر درچه اي فراخواندند.
آن روز چند نفر براي ورود علامه به ميدان شاه و اقامه نماز عيد به « درچه» رفته و روز جمعه همراه با علامه به شهر آمدند.
در ميدان نقش جهان (امام) صف هاي جماعت با هزاران نفر مرتب و بسته شد، مكبرهاي متعدد در گوشه و كنار ميدان گمارند تا قنوت نماز عيد و تكبيرها به گوش همگان برسد. مكبرها روي چهارپايه ايستاده و منتظر ورود علامه بودند تا نماز عيد با شكوه هر چه تمام تر به امامت علامه خوانده شود.
هزاران نفر زن و مرد به محض ورود علامه به ميدان همه از جاي برخاستند و صلوات سردادند. موجي عجيب و ازدحامي كم سابقه در ميدان به راه افتاده بود. صلوات هاي پي در پي، با صداي رسا، شور عجيبي به پا كرده بود.
علامه پيش تر آمدند و براي رفتن به جايگاه نماز و محراب جماعت به وسيله چند نفر هدايت مي شدند.
در بحبوحه اين شرايط خاص، ناگاه ديدم علامه راه را از مسير محراب نماز منحرف كرد و با سرعت به طرف، يكي از كوچه هاي ديگر جنب ميدان به راه افتاد. سر را به زير انداخته بود و خيلي تند مي رفت.
ارادتمندان از جمله من تعجب كرديم كه آقا كجا ميرود و چرا به جايگاه نماز نمي رود. با خود فكر كرديم لابد مي خواهد تجديد وضو كند.
او را به خانه يكي از ارادتمندان آقا و دوستان خودمان كه در آن نزديكي بود هدايت كرديم. آقا داخل منزل شدند.
هرچه صبر كرديم آقا نيامد.
حدود يك ربع گذشت. به داخل منزل رفتيم و عرضه داشتيم آقا چرا نشسته ايد، هزاران نفر منتظر نمازند و وقت دارد مي گذرد، آقا فرمودند:
آن همه روحاني در صفوف مقدم نشسته بودند؛ به يكي از آنان بگوييد نماز را اقامه كند. عرضه داشتيم كه آقا مردم به اميد شما آمده اند و مي خواهند اين نماز را با شما بخوانند؛ نماز مساجد به خاطر شما تعطيل شده؛ روستاييان به خاطر شما از مسافت هاي دور آمده اند؛ علماي شهر، روحانيون و طلاب به خاطر شما حضور پيدا كرده اند.
علامه ساكت نشسته بودو به سخنان گوناگون گوش مي داد. وقتي سخن به صورت اعتراض بيان شد، علامه سر را بالا كرد و دوباره فرمود:
من نمي آيم، به يكي از آقاين بگوييد نماز عيد را بخواند. حاضرين سماجت مي كردند كه علت خودداري از نماز را بفهمند، كه علامه با لحن تند فرمودند: وقتي كوچه هاي پشت مسجد شاه را طي كردم و وارد ميدان شدم و چشمم به آن جمعيت كم نظير افتاد، يك لحظه چيزي در خود احساس كردم كه ديدم صلاح نيست من نماز بخوانم؛ رفتم تا از آن حالت خارج شودم و نفسم را بكوبم.
يكي از كشيشان جلفاي اصفهان به طلاب علوم ديني اسلامي و بحث هاي علمي علاقه داشت، به گونه اي كه گه گاهي طلبه ها را به منزل خود و يا كليساي وانك دعوت مي كرد و با آنان به بحث مي نشست.
كشيش حافظه اي قوي و اطلاعات خوبي داشت و از آنجا كه اهل مطالعه بود در مورد تاريخ اسلام و مواضع اصولي فقه اسلامي تا اندازه اي آگاهي داشت.
او به دليل بيان گرم و منطق گيرا، با تكيه بر اطلاعاتش اغلب در مناظرات غلبه داشت. بعد از مدتي قضيه به گوش مرحوم آيت الله آقا نجفي اصفهاني رسيد، كه كشيشي با اين مشخصات با طلاب به بحث مي نشيند و اغلب آنان را به پشتوانه بيان گرم و اطلاعات تاريخي اش تحت تأثير قرار مي دهد.
مرحوم آيت الله آقا نجفي روزي از جمع طلاب سؤال كرد آيا شما در بين خودتان يك فرد زرنگ و مطلع به مباني اسلامي و آگاه به عقايد مسيحيان و مكاتب ديگر سراغ داريد تا او را براي بحث به جلفا بفرستيم؟
طلاب حاضر پس از شور و در گوشي صحبت كردن، بالاتفاق عرضه داشتند: بهترين كس براي اين كار سيدمحمدباقر درچه اي فرزند آيت الله سيد مرتضي درچه اي؛ او گرچه جوان است و چندان سني از او نگذشته، ولي در مقام بحث و مناظره يد طولايي دارد، و اطلاعات جانبي اش نيز قوي است.
ناگفته نماند كه در آن مقطع علامه دوران طلبگي را مي گذراند و هنوز به نجف مشرف نشده بود و شهرت آن چناني در ميان عموم نداشت.
لذا بر اساس پيشنهاد طلاب و تأييد آقا نجفي، سيدمحمدباقر براي بحث با كشيش ارمني انتخاب و معرفي شد.
جمعي از طلاب به حضور طلبه جوان يعني سيدمحمدباقر درچه اي آمدند و مطلب را با او در ميان گذاردند و ايشان هم پذيرفت.
ضمن پذيرش، شرطي قرار داد و شرطش آن بود كه به طلاب گفت كه همراه من بياييد و در جلسه حضور داشته باشيد، ولي در بحث من و آن كشيش هيچكس دخالت نكند، حرفي نزند، كمك من نكند. حتي اگر مطلبي جالب هم يادش آمد باز هم سخني نگويد، فقط ساكت و آرام بنشينيد و سرتا پا گوش باشيد.
آقايان طلاب اين شرط را پذيرفتند و باز مرحوم درچه اي براي اتمام حجت شرط خود را تكرار كرد كه اگر كسي در وسط كلام كشيش و يا كلام من، حرفي بزند و يا اشاره به مطلبي بكند، سخن را قطع مي كنم و جلسه را ترك مي گويم.
طلاب هم مجدداً بر عدم دخالت خود تأكيد كردند، تا بالاخره همه به طور دسته جمعي به راه افتادند و براي بحث و گفتگو با كشيش مورد نظر به جلفا رفتند.
جناب كشيش كه مثل روزهاي ديگر گروهي از طلاب را دور و برش ديد با خوشحالي و شوق و شعف از آنان استقبال كرد، ولي نمي دانست كه اين بار آقايان طلاب قرار گذاشته اندو به غير از يك نفر، ديگران طرف حساب نيستند.
لذا كشيش براساس برنامه روزهاي قبل رو كرد به جميع طلاب و گفت: آقايان شما حضرت مسيح را كه قبول داريد؟
طلاب گفتند: اين هفته ما طرف صحبت شما نيستيم. طرف صحبت شما اين سيد جوان است. از ايشان بپرسيد.
پس كشيش به سيدمحمدباقر درچه اي رو كرد و سؤالش را تكرار كرد كه آيا شما حضرت مسيح را قبول داريد؟
درچه اي گفت: نخير قبول ندارم!
كشيش با تعجب پرسيد: چطور قبول نداريد؟ مگر تو مسلمان نيستي؟
درچه اي پاسخ داد: شما چه كار به دين من داريد!؟
كشيش پرسيد: بالاخره مي خواهم بدانم چه ديني داري؟ مسيحي، يهودي، چكاره اي؟
درچه اي گفت: فرض كن من مسيحي هستم!
كشيش مي خواست با استفاده از مسائل تاريخي مطلب خود را ثابت كند، اما درچه اي با استدلال، تاريخ را رد كرد.
لذا كشيش از قرآن مدرك آورد و استناد به قرآن كرده و اضافه نمود كه آقاي سيد آيا اين كتاب را قبول داري يا نه؟
علامه فرمودند: به فرض اينكه من قرآن را قبول داشته باشم، چه مي خواهي بگويي؟ كشيش كه با مطالب مستدل و قاطع و قوي علامه، خود را در محاصره بحث ديده بود و هرگز گمان نمي برد كه سيدي جوان و در سن كمتر از بيست سال اين قدر مسلط به مكاتيب الهي و مدارك و اسناد مسيحيت باشد حيرت زده گفت: اگر قرآن را قبول داري اسم مسيح در قرآن مكرر آمده و شرح حال مسيح گفته شده است.
از همين جا مرحوم درچه اي موضوع بحث را به دست گرفت و گفت: ببينيد آقاي كشيش، تو مسيح قرآن را قبول داري، من هم قبول دارم و در اين مورد با هم وجه مشترك داريم؛ زيرا مسيح قرآن هم مورد قبول توست، هم مورد قبول من، اما مسيحي كه شما معرفي مي كنيد كه مشروب را حلال كرده و ... آن مسيح را من قبول ندارم، من مسيحي كه اينجاست قبول دارم.
بالاخره پس از بحثي بسيار طولاني از تاريخ اسلام و تاريخ مسيح، و قرآن و انجيل و ... كشيش تقاضاي استراحت و تنفس كرده و ادامه جلسه را به روز ديگر موكول نمود سپس اظهار داشت من امروز از اين جلسه بهره ها و استفاده ها بردم ! .